Sunday, June 19, 2005

يك شنبه 29/3/84
هنوز اعصابم از نتيجه انتخابات سر جاش نيومده .صبح ساعت پنج و نيم ساعت موبايل زنگ زد .باطري موبايل تموم شده و خاموش بود ولي موبايل بيچاره با چنان حس وظيفه شناسي زنگ مي زد كه نگو .بلند شدم زنگشو بستم ديگه خوابم نمي اومد يكم توي رختخواب ول خوردم آخرش ديدم بيدار شم بهتره ساعت يك ربع به شش بود و پدر پسر در خواب خوش بودند .
رفتم سراغ ظرفها يه خروار ظرف نشسته و يه جا ظرفي پر .اول جا ظرفي رو خالي كردم و بعد ظرفها رو شستم كلي ظرف بود مال شام دو شب به اضافه ظرفهاي پيك نيك جمعه و يه عالمه قابلمه و بچه فابلمه .ظرفها كه تمام شد تازه ديدم اي واي سيخهاي كباب هنوز گوشه آشپزخونه مونده رو زمين اونا رو هم شستم و يكم روي كابينتها رو تميز كردم .آشغالها رو جمع و جور كردم و سطل هال رو خالي كردم . سطل آشغال بو مي داد گذاشتم توي دستشويي كه بشورمش.
ساعت شش و نيم يكم گذشته بود گفتم خوبه برم حمام .تيشرت سفيده فسقلي رو با سه تا بلوز و دوتا شلوار خودم كه تو ماشين نمي اندازم با خودم بردم كه بشورم .لباسها رو شستم و يه دوش گرفتم اومدم بيرون .نزديك 7 بود فسقلي بيدار شد .گفتم مهد تعطيله و ميري خونه مادرجون .كلي ذوق كرد بلند شد حيوناشو جمع كنه با خودش ببره .ساك لباسشو پيدا كردم و براي امروزش لباس گذاشتم .كارت دندان پزشكيش رو هم برداشتم عصر نوبت داره .چند تا كتاب براي كتاب خونه خريدم با كتاب "دختري با گوشواره مرواريد" كه مال دوستم بود و بايد بهش پس ميدادم اونا رو هم برداشتم كه با خودم بيارم. لباس بيرون فسقلي رو هم براي عصرش گذاشتم توي يه پلاستيك ديگه .كتاب داستان فرانسويم رو با روزنامه جلد كردم كه باخودم ببرم .شايد يه وقتي چيزي پيدا شد كه يكم ازش رو بخونم .
سطل آشغال رو تو دستشويي شستم و بردمش توآشپزخونه كف آشپزخونه احتياج به شستن داره شايد امشب يا فردا صبح .
فسقلي رو رسونديم خونه مادرجون و اومديم سر كار .با يكي از دوستام يكم در مورد انتخابات و اينكه اونايي كه به خيال خودشون تحريم كردن بيشترين ضربه رو زدن حرف زديم .كاررو شروع كردم كه گفتن مي خوان برقها رو قطع كنن .سرور رو آوردم پايين .كتابهايي كه براي كتابخونه گرفته بودم رو ميخواستم به مسئول كتابخونه بدم كه نبود .تو راهرو يكي از بچه ها روديدم در مورد ساعت كار خانمها يكم حرف زديم قرار شد يه نامه بنويسييم كه ساعت كارمون رو وقتي كار كمتره ،كم كنند .چشمم زياد آب نميخوره ولي اين كاررو ميكنيم .رفتم بانك قبض تلفن رو دادم .يكي از قسطها تموم شده بود دفترچه شو دادم كه حساب كتابشو بكنند و مداركشو بگيرم .
وقتي اومدم برق اومده بود .مقاله ابراهيم نبوي رو خوندم درمورد مرحله دوم انتخابات .اونو براي دوستام فرستادم شايد تاثيري داشته باشه .
ساعت 12 بايد برم انجمن قرار شده به مقاله براي شماره اين ماه آماده كنم تو جلسه ديروز داوطلب شدم خلاصه وقت ناهار امروزم اين جوري ميره .عصرم كه بايد برم دندونپزشكي شب خونه مادربزرگ دعوتيم ونمي دونم چقدر وقت مي مونه كه كارهاي ديگري انجام بدم

No comments: