Sunday, October 31, 2004

بايد رفت بايد حركت كرد راه ديگه اي نيست بايد ياد گرفت چون تنها سرمايه اي هست كه ميشه روش حساب كرد بايد خوند بايد نوشت بايد از اينجا كه هستي دل بكني بايد خودتو رها كني بدست باد تا بتوني بگي انساني چاره اي نيست تنها گنج تو عمرتوست چه بخواي چه نخواي خرج ميشه پس اقلا حواست باشه چه جوري داره خرج ميشه

Tuesday, October 12, 2004

هذيون
يه جور حس بلاتكليفي يه جور اويزوني تو دنيا يه جور بي برنامگي نمي دونم يه عالمه درد و مشكل شايد مهمترينش اين باشه كه انگيزه خاصي براي زندگي وجود نداره اينكه ادم مي خواد چي كار كنه يا كجا بره مي تونه يه انگيزه باشه ولي الان هيچ انگيزه اي ندارم نه براي موندن نه براي رفتن نه هيچ كار ديگه
انگار ارتباطاتم با دنيا داره قطع ميشه حال حرف زدن ندارم نمي دونم اين كار خوبه يا نه نمي دونم چند سال ديگه فكر نمي كنم كه كاشكي يه كار ديگه كرده بودم .انگار دانشگاه اخرين كار مهمي بوده كه تويه زندگي كردم و بعد هم ازدواج و خونه وماشين .فكر كنم زندگي يه مبارزه باشه تا وقتي براي يه چيزي به جنگي ارزش داشته باشه .ولي اگرانگيزه جنگ نداشته باشي يه چيز پوچ و بي معني ميشه يه روزمرگي دائم.ميدونم خيلي چيزا مشكل داره مي دونم كه جامغه وضعش خيلي خرابه ولي نمي دونم چي كار ميشه كرد خيلي دلم مي خواست كمك مي كردم تويه دنيا هيچي ارضا كننده تر از كمك به ديگران نيست وقتي يكي مياد و باهام درد ودل ميكنه خيلي كيف مي كنم تا چند روز بهش فكر مي كنم وسعي مي كنم كمكش كنم . ولي بعد دوباره همه چي ميشه مثل قبل
اوضاع كارم بي ريخت شده اون هفته خيلي عصباني بودم و كلي داد و بيداد كردم ولي الان نمي دونم آيا كارم درست بوده يا نه پشيمون نيستم چون حداقل اون لحظه احساس زنده بودن داشتم
شايد پيري زودرس باشه شايد م يه درد و مرض ديگه نمي دونم بقيه هم مثل من هستند يا نه ولي خوب من خيلي فكر ميكنم.شبها كتاب خانم دالووي رو مي خونم احساس مي كنم دارم هذيون هاي يه نفر ديگه رو مي خونم عجب دنيايي شده .در ظاهر همه چي خوبه ولي توي عمق لايه هاش هزار و يك مشكل هست.شرك دو رو ديدم چقدر شرك خوش تيپ شده بود چقدر دلم مي خواست همون جور بمونن چرا اينقدر قصه هاي شاه پريون رودوست دارم شايد بخاطر اينكه واقعي نيستن
كتاب دفترچه ممنوع رو دادم به يه دوست بخونه اهل رمان خوندن نبود ولي الان كه يه مقدار اين كتاب رو خونده كلي خوشش اومده
چقدر دلم برا دخترا ميسوزه اونايي كه منتظر شوهرن اونايي كه فكر ميكنند كاح آرزوهاشونو يه نفر ديگه بايد بياد بسازه.