Thursday, January 24, 2008

ساعت 10 صبح جمعه است. مي خواهم براي ظهر کلم پلو شيرازي بپزم. فسقلي که ديگه مي خوام بهش بگم بزرگ مرد کوچک داره تلويزيون مي بينه وهمسر گرامي که تا صبح فکر مي کنم بيدار بود رفته بخوابه
من هفته پر کاري رو گذروندم. هفته پيش مميزي داشتيم و يه آقاي نوروژي اومده بود براي تمديد گواهينامه کيفيت شرکت و من دو روز تمام انگليسي حرف زدم و کلي زبونم باز شد. البته انجام همزمان دو تا کار يعني استدلال کردن و دليل آوردن که به فارسي هم بعضي وقتا مشکل ميشه به زبان انگليسي واقعا باحال بود. ولي باز بخير گذشت تا شش ماه ديگه که دوباره برگرده.
اين دو سه روزه باز موتور فيلم ديدنم روشن شده بود دو تا فيلم ديدم که هردوشون اسمشون ارکيده وحشي بود ولي خوب هيچ ربطي به هم نداشتن. من يکيشون رو خيلي پسنديدم چون رومانتيک تر بود. اون يکي خيلي مي خواست اداي فيلم هاي هنري رو در بياره اما موفق نشده بود. تو دومي هنرپيشه رودخونه برفي يا همون خانم کاترين اونيل بازي مي کرد که رييس يکي از اين خونه هاي شادي بود. نقشش با اون چيزي که تو اون سريال حداقل تو تلويزيون ايران بود خيلي فرق داشت.
ولي در کل فيلم هاي خوبي بودن
من يه عالمه حرف براي گفتن دارم ولي اين صندلي کامپيوتر ما که در واقع يکي از مبلهاي پذيرايمونه واقعا منو اذيت مي کنه و ذوق هنري مو از بين مي بره

Tuesday, January 15, 2008

اپيزود اول، يک ساعت براي خودم
ساعت 5 تا 6.5 صبح
مکان: خانه
فعاليت: بستن زنگ موبايل، درس خواندن، فيلم ديدن، غذا پختن، دوش گرفتن، مرتب کردن آشپزخانه و گذاشتن ظرف ها در ظرف شويي

اپيزود دوم، جدال با ساعت
ساعت 6.5 تا 7.5صبح در حالت استاندارد که قابليت کش آمدن تا 7.55 را نيز دارد.
مکان: خانه
فعاليت: بيدار کردن همسر گرامي و فسقلي(فعاليت تکرار شونده به مدت نيم ساعت با تکراردر هر 5 دقيقه)، آماده کردن صبحانه،‌ گذاشتن غذا براي ظهر خودم، گذاشتن تغذيه براي فسقلي، تماشاي سلام ايران، جر و بحث با فسقلي براي پوشيدن لباس، آماده کردن کيف فسقلي و آماده شدن خودم و رسيدن فشار خون به 120

اپيزود سوم: شروع دوباره
ساعت 7.45 تا 8.15
مکان: ماشين
فعاليت: گوش کردن به موسيقي ، گرفتن عاشقانه دست همسر جان، پاسخ دادن به سوالات فسقلي، رساندن فسقلي به مدرسه و رسانده شدن خودم به محل کار توسط همسر گرامي

اپيزود چهارم: شروع روز کاري
ساعت 8.15 تا حدود17.30الي 18
مکان: اداره
فعاليت: سر و کله زدن با تيپ هاي مختلف شخصيتي، متقاعد کردن مديران پروژه به انجام کارهايي که بايد انجام بدهند و دوست ندارند انجام بدهند، شرکت درجلسات مختلف، چايي خوردن البته اگر يادم نرود، خوردن ناهار، جمع بودن شش دانگ حواس براي رويارويي با هر گونه حرکت و خزش نامحسوس ويا محسوس مشکوکانه، حساب و کتاب و کشيدن نقشه براي آينده و فکر کردن در آن واحد به شصت موضوع مختلف و البته تماس با همسر گرامي

اپيزود پنجم: پايان روز کاري
ساعت 17.30الي 18 تا 18.30 الي 19
مکان: خيابان
فعاليت: قدم زدن، نگاه کردن ويترين مغازه ها، فکر کردن به شام شب، خريد احتياجات خانه در حدي که دستام جا دارند( اگر ماشين داشته باشم محدوديتي وجود نداره)، تاکسي سواري، اتوبوس سواري، تماس دو طرفه با خانه و رسيدن به خانه .البته اگر همسرجان لطف کنند دنبالم بيايند برنامه کمي تا قستي تغيير خواهد داشت.

اپيزود ششم: خانه من
ساعت 18.30 الي 19 تا 22 الي 23
مکان: خانه
فعاليت: چايي، استراحت، آغوش بي دغدغه،‌ شام پختن، تلويزيون، سر و کله زدن با فسقلي، رد و بدل گزارش روز و شام خوردن، درس خواندن، کتاب خواندن براي فسقلي و خواباندنش، بالش جلوي تلويزيون و چرت زدن تا لحظه بيهوش شدن

اپيزود هفتم : رويا
ساعت22 الي 23 تا 5 صبح
مکان: خانه
فعاليت: بيهوش شدن

Saturday, January 12, 2008

test
خيلي وقته ننوشتم. نه اينکه دلم نخواد بنويسم فرصت خوبي گيرم نمي آد. اينجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است. ديشب برف اومده ومدارس تعطيل شده. صبح فسقلي رو بيدار نکردم. داشتم آماده مي شدم بيام سر کار خودش بيدار شد داشت مي رفت صورتش رو بشوره گفتم مامان مدرسه تعطيله يه اي ولي گفت که دلم مي خواست بخورمش قربونش برم الهي، براي خودش آدم حسابي شده. تازه کلي حساب کرد که تهران خيلي وقته تعطيله .
من صبح تا حالا سر کار با دستکش و شال مي گشتم. الان تازه يکم گرم شدم. اوضاع روبه راهه و من دارم تخت گاز با تمام دور موتور حرکت مي کنم. البته چهارشنبه آب و روغن قاطي کرده بودم و به خاطر خستگي تب کردم. گزارش سمينار رو بالاخره پنج شنبه پست کردم. بايد پروپزوال پروژه رو هم نهايي کنم. اوضاع کارم خوبه.با اينکه تجربه مديريتي سنگيني رو در حال تجربه کردن هستم ولي اوضاع خوبه.
ديشب رفتيم نمايشگاه کتاب. خيلي خوب بود. تو ماشين آهنگ اي کاش داوري محسن نامجو را گوش مي کرديم رسيد به اينکه
"فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه اما يگانه بود و هيچ کم نداشت " و من احساس کردم دراين شعر گم شدم به نظرم فوق العاده بود. شايد هيچ کس ديگه نتونه مثل شاملو، تو چهار تا نصفه جمله اين قدر قشنگ و کامل زندگي رو به تصوير بکشه.