Sunday, March 30, 2003

سال جديد کاری رو با يه کلاس آموزشی شروع کرديم .فکر کنيد آدم بعد از تعطيلات بره سر کلاس بشينه اونم چه کلاسی.تازه به علت تغييرات هوا سرما هم خورده باشه و مثل آفتابه از دماغش آب بياد.بعدم برا اينکه بتونه دو ساعت بشينه سر کلاس اونقدر قرص و دوا بخوره و دوپينگ کنه که ديگه همش تو چرت باشه .تازشم با اين قيافش رديف اول بشينه و مدرس بيچاره همش معذب باشه وفکر کنه حتما داره خِيلی در هم بر هم درس ميده يا شايدم تو دلش ميگه اين بيچاره که نمی کشه چرا فرستادنش سر اين کلاسو بعد انقدر بی جون باشه که بعد از هر کلاس وقتی جناب استاد بش ميگه مطالب سنگينه نه حتی جون نداشته باشه بگه نه بابا اشکال از گيرنده است
کتاب "چراغها را من خاموش می کنم"نوشته خانم پيرزاد رو خوندم کتاب ساده و روان و با يه زيبايی خاص زنانه من که کلی کِف کردم بخصوص که با خوندن هر سطرش ِياد يه دوست خيلی خوبم می افتادم که خيلی گله
اول از همه سال نو مبارک.فکر کنم تعطيلات شامل حال وبلاگمم شد برا همينم حالا که بعد از کلی وقت می خوام بنويسم يه کمی گيج و منگم.خوب بالاخره ماراتن 81 تموم شد بايد کلی خدارو شکر کنم که خودمو تا آخر خط رسوندم خودمونيم چند جاش ديگه واقعا می خواستم بايستم و ديگه قدم از قدم بر ندارم ولی چه ميشه کرد از اونجا که بشر کلا موجود فضولی است اين فضولی وادارم کرد که ادامه بدم ببِنم آخرش چِی می شه . مسير شما رو نميدونم ولی مال من کلی سر بالايی داشت که نفس آدم می بريد.حالا هم با يد کلی تمرين کنم که هر جا می خوام تاريخ بزنم بنويسم 1382.

Wednesday, March 19, 2003

خيلي از دستت ناراحتم خيلي بيشتر از اونكه بتوني حدس بزني .مگه وقتي تو ديشب برا خودت قرار مي ذاشتي چيزي به من مي گفتي خودت گفتي من دخالت نكنم .مگه ديشب خودت قرار تذاشته بودي كه تنها بري و منم بايد مي موندم خونه.چطور ديروز چيزي در مورد كار مشترك نگفتي حتي اونجا يه كلمه در مورد نظر من نپرسيدي .حالا فرض كن همون كار انجام شده فقط فرقش اينه كه تو موندي خونه و من رفتم فكر نكنم با كاري كه تو مي خواستي انجام بدي فرقي داشت. تازه منو بگو كه گفتم تو بخوابي .تازه صبحم بهت گفتم من دارم مي رم اين كارها رو بكنم تازه بعدش کلی از خیابون بهت زنگ زدم.تازه می تونستی صبح همون موقع زحمت مي كشيدي لاي چشمتو باز مي كردي و نظرتو مي گفتي .نه حالا بعد از سه ساعت كه خوابتو كردي و خستگيت در رفته نظرتو بگي

Tuesday, March 18, 2003


مي دوني دم رفتن اين خانم چي بهم گفت؟ گفت ديگه خونتو مثل گل كردم به جارو مونده با يه گرد گيري برو يه كمي به خودت برس حيفه اين جوري مي گردي برو ببين اين زنا تو خيابون چقدر بخودشون مي رسن .تو دلم گفتم خدا پدرتو بيامرزه من برا همين امروزم كه تو بياي غيبت خوردم كو فرصت كه به كاري برسم .ولي خوب بعد كه رفت از حرص دلم رفتم لاك آبي زدم تا يكمي خير سرم شيك بشم .

يه خانم افغاني خيلي خوبي هست كه وقتي من خيلي كار دارم خبرش مي كنم بياد كمكم .جاليه بدونيد كه اين خانم عاشق ايرانه و هميشه دعا مي كنه كه بيرونشون نكنن .حالا ديروزم اين خانم اومد كمكم تا شايد يه كمي به كاراي درهم گره خورده من اين آخر سالي سرو سامون بده .حرف جنگ شد كه در اومد گفت خدا كنه جنگ نشه .من همش دعا مي كنم آمريكا به عراق حمله نكنه آخه اگه جنگ بشه ديگه عراقي ها از مرز ميريزن تو ابران و همه چي به هم مي ريزه .منو بگي كلي زور زدم كه خندمو قايم كنم .تو دلم گفتم راست گفتن مهمون چشم ديدن مهمونو نداره ها


اين آقايون همكار ما اين چند روزه هرچي به هم مي رسن از كارايي كه براي شب عيد مي كنند مي نالن دستاشونو نشون هم مي دن و ميگن ديشب تا صبح شيشه پاك كردم و نمي دونم چي كار كردم و چي كار كردم كه كفر من در مي آد .انگار زناي بيچارشون كاراي خونه رو از خونه باباشون سر جهازي اوردن كه اين آقايون اينقدر سر يه شيشه پاك كردن قيافه مي گيرن .



Monday, March 17, 2003

فكر كنم ديگه بايد يه تصميم مهم در مورد زندگيم بگيرم
گيج و منگم.نمي دونم مال خستگيه بيش ازحده يا مال ياس فلسفي .حالا مال هر كدوم باشه نتيجش برا من تابته و اونه كه من ديگه حال زندگي رو ندارم



Saturday, March 15, 2003

"ساده است ستايش گلي ، چيدنش و از ياد بردن كه آبش بايد داد"
اين يه قسمت از اشعار خانم مارگوت بيگل است كه احمد شاملو اشعارشو در كاست "چيدن سپيده دم "مي خواند.اگر اهل شعر هستيد و تا حالا اونو نشينيده ايد پيشنهاد مي كنم در اولين فرصت اين كاست رو تهيه كنيد و ازشنيدن اون لذت ببريد
اگر از فيلم هاي ترسناك خوشتون مي آد مي تونيد فيلم What llies beneath رو ببينيد .نفس آدم مي بره تا تموم شه ولي خوشبختانه از اون فيلمايي نيست كه وقتي تموم ميشه آدمو تو وحشت و نگراني نگه مي دارند.كارگردان فيلم همون كارگردان فيلم فارست گامپ است كه متاسفانه من فقط كتابشو خوندوم و فيلمشو نديدم.در اين فيلم هريسون فورد بازي مي كنه .وقتي مي خواستم اين فيلم رو بگيرم تو ذهنم يه فيلم ديگه بود كه در موردش توي مجلات سينمايي خونده بودم براي همينم اصلا انتظار يك فيلم ترستاك رو نداشتم.ولي خوب در كل بد نبود.

Wednesday, March 12, 2003

بيرون داره بارون مي آد .شكيلا داره مي خونه "تويي كه تويي همه كسم بي تو ميگيره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هرچي مي خوام ميرسم به هر چي مي خوام ميرسم" و من دارم روز كاريمو آغاز مي كنم.

شنبه كه اومدم سر كار چايي واقعا وحشتناك بود مزه روغن مي داد اصلا نمي شد خورد چند بار به پرسنل خدمات گفتم يك بارم زنگ زدم آبدار خونه فايده نكرد بعدشم كه كامپوترم ريخت به هم و ديگه اصلا تو فكر چايي خوردن نبودم.شبم رفتم تهران و تا صبح سه شنبه كه اومدم دوباره سر كار .اي بابا چايي هنوز همون بود مونده بودم اين همه آدم چه جوري سه روز اينو خوردنو هيچي نگفتن .قبل از ظهر دوباره به پرسنل خدمات گفتم يه نگاهي به اين چايي بندازن ببينن چرا اين جوريه .بعد ناهار رفتم چايي بريزم ديدم هنوز همون طوره بعد جدا جدا چايي و اب رو تست كردم و فهميدم اشكال از آب است .همون موقع يكي از بچه هاي خدمات رد مي شد گفتم چايي هنوز خرابه .الانم مي خوام يه چايي بريزم ببرم برا مدير اداري ببينه مي تونه بخوره يا نه اينو كه گفتم گفت الان درستش مي كنم خلاصه 5 دقيقه اي نشده اوضاع چايي درست شد.

يه گزارش توپ از ماموريتم نوشتم كه خودم حال كردم.توي كار ما خيلي مهمه كه سنجيده حرف بزنيم سنجيده يه كاريو قبول كنيم و هراتفاقي رو مكتوب كنيم وگرنه خيلي جاها دچار مشكل مي شيم و از همه مهمتر اينكه ياد بگيريم توي جلسات عصباني نشيم حتي اگه طرف مقابل احمقانه ترين در خواست دنيا رو داشته باشه.

توي دنيا هيچي ساده تر از خوب بودن نيست ولي نمي دونم چرا آدما اصرار دارن كه بد باشن

با دوستام ونك سوار شديم كه بريم ميدون تجريش .راننده به طرز وحشتناكي رانندگي مي كرد يه بار ش ديگه يه ميليمتري ترمز كرد وگرنه يه تصادف وحشتناك مي كرديم وقتي پياده شديم دل و رودمون تو هم بود .دوستم عصباني بود و گفت اعصابم خورد شد با اين رانندگي كردنش نمي گه تصادف كنيم بلايي سر مون بياد.خنديدمو بش گفتم بابا دلت خوشه اون اصلا ماها رو آدم حساب نمي كرد.از نظرش ما هر كدوم يه 250 تومني بوديم كه بايد ميذاشتمون اينجا و بعد دوباره با سرعت بر مي گشت تا بقيه 250 تومني ها رو بياره
معمولا وقتي از خشونت عليه كودكان صحبت مي شه يه كودك آش ولاش با بدن سوخته و دست و پاي شكسته كه سرشم باند پيچي شده و با چشماي معصومش داره به دوربين نگاه مي كنه به ياد آدم مي آد .در حاليكه صرفا خشونت اين نيست و صور مختلف داره و متاسفانه بعضي وقتا خشونت عليه كودكان اونقدر عادي شده كه حتي آدما يادشون ميره دارن با اين كاراشون بچه ها رو اذيت مي كنند و حتي اطرافيانشون اعتراضي به رفتارشون نمي كنند چون صرفا بزرگ شدن آدما يا نام پدر و مادر روي اونها اين حق رو به هشون ميده كه با توجه به تشخيص هاي شخصي شون با بچه هاشون رفتار كنند.در ديدگاه سنتي ما بچه بايد فرامين پدر و مادر بخصوص پدر را بي فيد وشرط بپذيرد و اصلا مهم نيست كه به سن تشخيص رسيده يا خير .در اين ديدگاه زماني كه پدر با كودكش به جبر و زور رفتار مي كند يا مادر موافق اين شيوه تربيتي است و خودش را كنار مي كشد و يا اگر هم مخالف است بايد سكوت كند و نظاره گر رفتار هاي خشونت آميز پدر باشد چون پدر پدره و بايد حرمتش يه عنوان ريئس خونواده حفظ شود.در اين ديد گاه پدر مي تواند حتي كودك خردسالش را زماني كه احساس كرد احساساتش جريجه دارشده با يك سيلي ادب كنه ولي هيچ كس حق نداره يه آدم بزرگ را به خاطر آزردن يك كودك مورد مواخذه قرار بده .
يه حايي خوندم كه توي جامعه ما 85 درصد از افراد خصوصيت كودك آزاري دارند ولي حالا چرا ما نمي بينيم علتش اينه كه عادت كرديم .اگه مي خواين واقعيتو ببينيد كافيه يه كم دقيق تر دور وبرتونو نگاه كنيد .به حرفاي آدما در مورد بچه هاشون توجه كنيد .توي خيابون بچه هاي كوچكي كه با چشم گريون دنبال پدر و مادرشون راه ميرن رو ببينيد توي اتوبوس توي تاكسي و هر جايي كه آدم بزرگا و بچه ها هستن مي تونيد نشانه هاي اين خشونت هاي پنهان رو ببينيد

Tuesday, March 11, 2003

"اينكه در بيرون چه مي كنيد نشان مي دهد كه در درون چه هستيد"جمله قشنگيه مگه نه
همه جا حرف جنگه حرف اتفاقايي كه قراره بيفته و من تو فكر آدمايي هستم كه قراره بي دليل بميرن و هيچوقت دليل مردنشونو نفهمن بچه هايي كه بي گناهن و بايد خشونت جنگو تحمل كنند .مادرايي كه جگر گوشه هاشون جلوي چشمشون پرپر مي زنه واونا هيچ كاري نمي تونن براشون بكنن.اونايي كه خونه و زندگيشونو اجبارا براي نجات جونشون ول مي كنند و آواره مي شنو از فرداشونم بي خبرن .و آدمايي كه ذاتشون پاكه و فقط براي اينكه كشته نشن بايد زودتر شليك كنند.تازه اين اولشه اينكه آخرش چي ميشه هنوز مونده اينكه تا چند سال ديگه بچه هايي كه امروز خونوادشونو از دست مي دن بايد با درد شون بسازن هنوز مونده . اينكه تا چند سال آدماي بي دست و پا و تاقص العضو يادگارشونو از جنگ دنبال خودشون يدك بكشن و آدماي شيميايي شده روي تخت بيمارستان در انتظار پروازشون لحظه شماري كنند هنوز مونده .
و هنوز مونده كه آدما باد بگيرن شايد از جنگ و خونريزي راههاي بهتري هم براي حل مشكلاتشون وجود داره.

از ماموريت اومدم.حالا هم کلی کار مونده دارم به اضافه يه عالمه حرف نزده.

Tuesday, March 04, 2003

درست نميشه
تست
راستي تا حالا به پدرانه سر زديد
نتيجه دكتر رفتنم اين شد كه يه كرم بده تا با اون مرتب دستمو چرب كنم و صدقه سركرم تمام زندگيم چرب شده از كيبورد گرفته تا موس و كلاسور مداركم وجعبه عينكم از همه بدتر دستمال عينكم كه اونقدر چرب شده كه وقتي ظهر باهاش عينكمو پاك كردم و روي چشمم گذاشتم هيچ جايي رو نمي ديدم بي انصاف چربيش با شستنم از بين نرفت برا همينم از ظهر تا حالا بدون عينك كار كردم
كامپيوترم درست شد.اگه درست نمي شد كم كم يه هفته گيرش بودم تا دوباره به جايي كه امروزم مي رسوندمش.فكر كن از صبح تا حالا يه عالمه كار كني يه عالمه كشف وشهود داشته باشي يه عالمه فسفر سوزونده باشي واونوقت دم رفتن ببيني اي بابا اصل مطلب ريخته به هم چه حالي بهت دست ميده.

....
ديروز رفتم دكتر پوست .به خاطر دستام .به خاطر ترافيك مجبور شدم ماشينو كمي دورتر از مطب پارك كنم و تا مطب پياده برم توي راه يه عالمه مردمو ديدم .دلم براشون تنگ شده بود .خيلي وقت مي شد كه اين خيابونو نرفته بودم.توي مغازه هاتوي پياده رو توي خيابون توي داروخونه پر آدم بود.همه جور آدمي با آرزوهاي خودشون با نگراني هاشون و با دنيايي كه توش زندگي مي كنند و از دنياي بقيه هزار فرسنگ دوره نگاهاشون باهم فرق داشت احساسشون به دور و برشون متفاوت بود و عكس المل هاشون در مقايل بچه هاشون متفاوت تر.هر وقت فرصتي ميشه كه دور و برمو ببينم گيج تر ميشم.دنيام ميريزه به هم قاطي ميكنم انگار آجرايي كه باش دنياي خودمو ساختم از جاش در مي آد ومي ريزه رو هم و بعد من مي مونم با يه عالمه آجر تلنبار شده كه بايد از اول روي هم بچينمشون تا دنيا مو بسازم.دنيايي كه مطمئتا هيچوقت شبيه دنياي اول نمي شه
dige badtar az in nemishe .computeram rikhte beham

Sunday, March 02, 2003

يه زماني يادمه حافظ بيچاره رو كچل مي كرديم از بس تفال ميزديم و شعر مي خونديم ولي حالا چند وقتي مي شد كه از دستم راحت بود و مي تونست به امور ساير بندگان خدا برسه .ولي از اونجا كه مدتيه شديدا احساس ميكنم شعر بدنم كم شده وگشتن در عوالم تكنولوژي روحيه مو يواش يواش داره خراب ميكنه دوباره دست بدامان شيخ شيراز شدم و اگه بشه مي خوام روزي يه بارم شده يه سري بهش بزنم و شعري بخونم. روحش شاد كه هنوز بعد از مرگش ميشه ازش كمك طلبيد
خلاصش بزبون خودمون يعني ,كجا يه كم مهلت بده بخودت دور و برتو ببين از لحظه هاي زندگيت لذت بب.رتو كه همش يه عمر داري زمانم مثل برق و باد مي گذره پس قدرشو بدون

Time is Short



Have you ever watched kids

On a merry-go-round

Or listened to the rain

lapping on the ground?



Ever followed a butterfly's erratic flight

Or gazed at the sun into the fading night?



You better slow down

Don't dance so fast

Time is short

The music won't last



Do you run through each day on the fly?

When you ask "How are you?"

Do you hear the reply?



When day is done

Do you lie in your bed

With the next hundred chores

Running through your head?



You'd better slow down

Don't dance so fast

Time is short

The music won't last



Ever told your child,

We'll do it tomorrow

And in your haste, not see his sorrow?



Ever lost touch,

Let a good friendship die

Cause you never had time

To call and say "Hi"?



You'd better slow down

Don't dance so fast

Time is short

The music won't last



When you run so fast to get somewhere

You miss half the fun of getting there.



When you worry and hurry through your day,

It is like an unopened gift....

Thrown away...



Life is not a race.

Do take it slower

Hear the music

Before the song is over.







Saturday, March 01, 2003

خدا هم انگار شوخيش گرفته يه روز هوا گرم ميشه يه روز دوباره اونقدر سرد ميشه كه از سرما يخ مي زنيم .امروزم از اون روزاي سرده تازه سرد وحشتناك.بايد يه سري به ياهو بزنم ببينم اوضاع چطوره و هوا كي گرم ميشه.