Tuesday, April 22, 2003

ولی ميدونم همه چی خوب می شه آخه ديگه نمِشه کارِش کرد

Monday, April 21, 2003

من خستمه.خيلي هم خستمه .از زن بودن خسته شدم.از كار خسته شدم ازدست تو هم خسته شدم از زندگي هم همين طور .ديگه حوصله اين بازي مسخره رو ندارم.اصلا دارم قاطي مي كنم .خسته شدم اونقدر كه از صبح شنبه فكر مي كنم كه فردا پنجشنبه است .و از صبح تا شب يايد جسمي رو كه ديگه نمي خواد دنبالم بياد دنبال خودم يدك بكشم.مي ترسم يه روز مجبور شم يه جايي جاش بزارم و برم دنبال كارم.
بد ترين چيزش مي دوني چيه، كه تو هم منو نمي فهمي ونمي شه باهات دردودل كرد حتي نمي فهمي كه چقدر راحت آزارم مي دي چون ديگه برات عادي شده كه با حرفاي بي جات منو برنجوني
بعضي وقتا آرزو مي كنم كاشكي آدما مجبور نباشن بزرگ بشن وهميشه بچه مي موندن
مطالب مادرانه هم به روز شد
مطالب مادرانه هم به روز شد
نمايشگاه عکسی تحت عنوان زمين ازآسمان در موزه تاريخ طبيعی لندن دائر است
و آمارهاي ارائه شده در اين نمايشگاه از نظر جالبي دست كمي از عكس هاي نمايشگاه ندارد:

نيمی از مردم جهان با کمتر از دو دلار در روز زندگی می کنند.

ميزان مصرف شش هفته نفت خام در جهان درحال حاضر، برابر است با ميزان مصرف يک سال آن در پنجاه سال پيش.

20 درصد از مردم جهان به آب آشاميدنی دسترسی ندارند، که اين ميزان در 30 سال گذشته يک چهارم بوده است. برای مثال مصرف سرانه آب در کنيا 4 ليتر در روز است. درحاليکه اين رقم در نيويورک680 ليتر است که فقط نيم درصد آن به مصرف خوراکی می رسد.

70 درصد از آب شيرين قابل استفاده صرف کشاورزی می شود، 22 درصد از آن به مصارف صنعتی می رسد، و فقط 8 درصد آن مصرف خانگی دارد که از اين مقدار نيمی از آن در لوله ها به هدر می رود.

2.5 ميليارد نفراز مردم جهان از برق بی بهره اند، و يک سوم از کودکان زير 5 سال از سوء تغذيه رنج می برند.

2 ميليارد از مردم جهان قادر به خواندن و نوشتن نيستند که از اين تعداد، 98 درصد آنها در کشورهای در حال توسعه زندگی می کنند.

ديشب اينجا تگرگ اومد.بعدشم انگار لوله اصلي آب آسمون سوراخ شده باشه تو چند لحظه شهرو آب برداشت.وقتي تگرگ مي اومد آدم دلش مي لرزيد .ياد اين قصه هاي قوم لوط وعاد افتاده بودم كه مي گن با بلاي آسموني كارشون تموم شده.ولي آخرش انگار خدا دلش رحم اومد و شير آب آسمونو بست .ولي قيافه شهر ديدني شده بود .ماشينا انگار از جبهه جنگ بر گشته بودن همشون با برگ درخت استتار شده بودن. بيچاره درختا ديشب انگار قلع وقمع شده بودن.امروز صبحم كه مي اومدم سر كار از بس برگ كف خيابون ريخته بود شهربوي كوكو سبزي مي داد.راستي منم صبح برا نهارم كوكو سبزي درست كردم.البته باسبزي خورش سبزي چون ديگه سبزي كوكو نداشتم.مزش بد نميشه.مي تونيد امتحان كنيد.

Sunday, April 20, 2003

بازداشت سينامطلبي يك وبلاگ‌نويس و منتقد سينمايي
1 ارديبهشت 82 - ايسنا - سينا مطلبي، عضو انجمن صنفي روزنامه‌نگاران ايران و منتقد سينمايي كه مسووليت وبلاگ « روزنگار » را بر عهده دارد، بازداشت شد.
همسر مطلبي به خبرنگار حقوقي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) گفت:‌ به دنبال احضارهاي متعدد در ماه‌هاي اخير از طرف دايره‌ي عمليات قوه‌ي قضاييه، ديشب به اداره‌ي اماكن احضار و امروز صبح نيز بازداشت شد.
فرناز قاضي‌زاده با بيان اين‌كه تاكنون براي همسرش احضاريه‌ي كتبي نيامده است، اظهار داشت: مطلبي از ابتداي ديماه سال گذشته تاكنون، حدود 5 مرتبه براي اداي توضيحات به دايره‌ي عمليات قوه‌ي قضاييه احضار شد.
وي مدعي شد كه همسرش در اين بازجويي‌ها به اتهام اقدام عليه امنيت ملي از طريق اقدامات هنري و همچنين به خاطر مطالب مندرج در وبلاگ خود (روزنگار) تفهيم اتهام و بازجويي شده است. پرونده‌ي سينا مطلبي كه مدتي مسوول صفحه‌ي سينمايي روزنامه‌ي توقيف شده‌ي حيات‌نو بود، در شعبه‌ي 1610 مجتمع قضايي فرودگاه و به قضاوت جعفر صابري ظفرقندي رسيدگي خواهد شد.

Thursday, April 17, 2003

نمی دونم زندگی چيه و چرا بايد بهش تن داد.نمی دونم بعدش چی ميشه آخر خط کجاست.بعدش خبری هست يا نه .نکنه ول معطليم.نکنه افتاديم تو جاده خاکی و داريم دور ميشيم.نکنه خدا نشسته اون بالا داره به ريشمون می خنده که اينقدر همه چی رو جدی گرفتيم.نکنه داريم خواب ميبينيم اصلا نکنه کابوسه.دلم نمی خواد پير شم.چون ممکنه خيلی دلم بسوزه.نمی دونم 10 سال ديگه کجام .کجای دنيا کجای زندگی .اصلا که چی من حتی نمی دونم پنج نسل قبل خودم کی بوده تازشم بدونم چه فرقی می کنه به حالم. منم همين طوری گم می شم تو اِن چرخه نا معلوم.ديگه حتی نوه هامم کاری ندارن که من چی کاره بودم نسل بعديشون شايد ندونن من اصلا وجود داشتم يا نه اونا هم می آن می رن و همِن طور که ما فکر می کنيم خيلی مهميم اونا هم همين احساسو نسبت به خودشون دارن. دل می بندن به زندگيشون فقط شايد اونموقع به خندن به ما که برای ديدن ماهواره آنتن های 1 متری می ذاشتيم رو پشت بوم ........
فسقلی می خواد با کامپوتر نقاشی بکشه منم مجبورم بقيه فلسفه بافی هامو بزارم برا يه وقت ديگه
فکر نکنم تا حالا کسی بهت گفته باشه که خيلی خودخواهی همين طور که مطمئنم کسی بهت نگفته که خِلی لوسی..ولی واقعِت داره خيلی هم زياد.می دونی زندگی با آدمای خودخواه خيلی سخته همين طور دوست شدن با اونها.تا حالا من چندد تا شونو ديدم.اين ادما بدون اينکه خودشونو و رفتارای زشت و زننده خودشونو بينن.از ديگران انتقاد می کنند در مقابل رفتارهايی که پاسخی به رفتارهای خودشونه بر می آشوبن و اونقدر حق رو به خودشون می دن و با کمال پررويی حرف می زنن که اگه کسی واقعا نشناستشون فکر می کنه آخی چقدر داره بهشون ظلم می شه.در حاليکه واقعيت چيز ديگه ايست

Sunday, April 13, 2003

آخرش يه کاری کردی که دوباره بنويسما
اينجا رم بخونيد تا من برم يه سريم به مادرانه بزنم
راستش از ديروز که امتحان زبان دادم ونتيجش خوب شد يه جورايی احساسم نسبت به زندگيم بهتر شد.آخه هيچی به اندازه اينکه فکر کنم در گير روزمرگی شدم نمی تونه حالمو بگيره
منکه ميگم اگه مردم عراق خودشون می خواستند جناب صدام حسين را دک کنند بيشتر از اينها تلفات می دادند
ديروز اونقدر اخبار گوش کردم و سايت های خبری رفتم که آخر شب از اين همه دروغ و ريا و خبر های ضد و نقيض ديگه حالت تهوع داشتم.اخبار ايران که ديگه کولاک بود.

Sunday, April 06, 2003

آره عزيزم مي دونم همه چي آخرش درست ميشه ولي خوب قبول كن زمان مي خواد تا آدم دست و پاشو جمع كنه.بعضي وقتا غم راهشو پيدا مي كنه و نميشه كاريش كرد شايد بهتره اين وقتا يه كمي هم باش كنار اومد بعدم بي خيالش شد تا خودش بساطشو جمع كنه و بره آخه اونم اگه خيلي بش گير ندي خسته ميشه و ميره ولي اگه خيلي بخواي بري تو نخشو بزور دكش كني پرو تر مي شه و ديگه حسابي جا خوش مي كنه ولي خوب منم مطمئنم كه همه چي خوب مي شه و اين روند خوب شدن اونقدر آهسته و آروم انجام ميشه كه شايد حتي نفهميم چه جوري يه دفعه همه چي درست شده

Friday, April 04, 2003

خيلي غمگينم خيلي زياد با خودمم خيلي كلنجار رفتم كه دست از غصه خوردن برداره ولي نميشه انگار يه چيزي تو وجودمه كه اختيارش از دستم خارج شده زندگي به اين شكل راضيم نمي كنه و نمي تونم به خودم به قبولونم كه همه چيز درست ميشه شايد به خاطر فقدان هدف درست حسابيه يا هر چيز مسخره ديگه.