Monday, May 19, 2008

زنده بودنم رو حس مي کنم، وقتي که شب ها از شدت خستگي به زمين مي چسبم، وقتي که بعد از 13، 14 ساعت پاهامو از کفش در مي آرم و سفت بودن زمين رو زير پاهام حس مي کنم، وقتي که روزي چهار بار براي بردن و اوردن فسقلي ميرم و ميام، وقتي که فقط يک روز بعد از تميز کردن خونه دوباره همه جا به هم مي ريزه، وقتي که کاراي روي ميزم تموم نشده جاي خودشون رو به شش تا کار جديد مي دن، وقتي توي ترافيک مدت ها مجبورم ترمز و کلاچ بگيرم و حواسم به چپ و راست باشه، وقتي که دل تنگي و دور بودن از تو رو با صد تا فکر خوب و مثبت پر مي کنم که يه وقت اشکام بي اجازه نريزه پايين،‌ وقتي که فکر پروژه اي که روش کار نمي کنم عذابم مي ده، وقتي که مي رم خريد و مي بينم قيمت ها وحشتناک بالا رفته و دلم براي اونايي که ندارن که حداقل آرامش رو داشته باشن کباب مي شه، وقتي که نوار مي زارم و با فسقلي کلي ادا و اطوار در مي اريم و من به خنده اون مي خندم، وقتي که دور بين رو بر مي دارم و سعي مي کنم از لحظات خندش عکس بگيرم که ديگه تو نگي چرا تو عکس غمگين بود، وقتي که غذا مي پزم وتمام عشقم اينه که خوشمزه شده باشه و تو اگر باشي و فسقلي با اشتها بخوريد، وقتي فسقلي رو مي برم موزه تا وقتي که لباس هاي چرک از سبد سر مي رن و سعي مي کنم تو روز تعطيل سرو و سامانشون بدم، وقتي که قسط ها رو مي دم و بر گه هاي دفترچه قسط رو مي شمارم که ببينم چند تا مونده، وقتي که براي کارم نقشه مي کشم که بايد چي کار کنم و چه جوري تيمم رو مديريت کنم، وقتي که به برنامه تابستون فسقلي فکر مي کنم، وقتي روزي ده بار ايميلم رو چک مي کنم ببينم خبري شده يا نه، وقتي که آخر برج مي شه وديگه با حساب و کتاب خرج مي کنم که کم نيارم، وقتي فيش حقوقم رو مي گيرم وصد بار از بالا تا پايين همه ارقام و اعدادش رو با لذت نگاه مي کنم، وقتي ميرم سبزي فروشي و سعي مي کنم خودم رو کنترل کنم که هرچي چشمم ديد نخرم، وقتي که مي رم توي لوازم تحريري و دلم براي خود کار و قلم وصد تا چيز ديگه پر مي زنه و به هر بهونه اي شده سعي مي کنم يه چيزي براي خريدن پيدا کنم، وقتي که هر روز قيمت سکه رو چک مي کنم ببينم بالا رفته يا پايين اومده، وقتي سايت هاي خبري رو به اميد خوندن يک خبر اميد وار کننده زير و رو مي کنم، وقتي فسقلي کتاب مي خونه و من از باسواد شدن کيفور مي شم و وقتي موبايلم زنگ مي زنه و مي بينم تويي و دلم براي شنيدن صدات مي تپه، زنده بودنم رو حس مي کنم ازش لذت مي برم و سعي مي کنم لحظه لحظه اونو ببينم. شادي و غمش، زيبايي و زشتيش، سختي و آسونيش، دوستي و دشمنيش همه همه منحصر بفرده، زندگي رو دوست دارم و مهم نيست بعدش چي ميشه .برام مهمه که زندگيم پر بار باشه لحظه هاشو به باد ندم و ازش لذت ببرم و سعي کنم يادم نره براي زندگي زمان محدودي دارم و براي مرده بودن زمان نا محدود