Tuesday, April 22, 2008

توي محيط کار، من آدم ها رو سه دسته مي کنم. اول آدم هاي Passive . اين آدم ها معمولا نسبت به اتفاقات و حوادث زندگيشون کاملا ختثي هستند. براي تغيير شرايط هيچ کاري نمي کنند و باري به هر جهت، هرچي براشون پيش مي آد رو مي پذيرند. اين خصوصيت باعث مي شه که اين آدم ها هيچ پيشرفتي نداشته باشند. دسته بعدي به نظر من آدم هاي Active هستند. اين آدم ها از آدم هاي Passive به مراتب فعال ترند. معمولا کارشناسان خوب در اين رده قرار مي گيرند. افرادي حرف شنو که کار بر عهده گرفته را بخوبي انجام مي دهند. البته الزاما اين افراد از کارشون خيلي هم راضي نيستند. خيلي از غر زن هاي حرفه اي در سازمان ها به نظر من در اين دسته قرار دارند. دسته سوم آدم هاي Proactive هستند. اين آدم ها علاوه بر اينکه کار بر عهده گرفته را بخوبي انجام مي دهند نسبت به محيط اطراف نيز بي تفاوت نيستند. اين افراد محدوديت ها رو نمي پذيرند و بيش از آنچه ازشون انتظار مي ره بهره وري دارند. نسبت به محيط اطرافشون کاملا هوشيار هستند. خلاقيت دارند و از فرصت هاي موجود بيشترين استفاده رو مي برند. اين افراد معمولا در يک سازمان رشد مي کنند و بيشتر از سايرين ديده مي شوند.
اگرچه اين دسته بندي شايد يه چيز من در آوردي باشه ولي به نظرم خيلي درست در مي آد. حتي مي تونم اونو تعمميم بدم و از محيط کار به دانشگاه و زندگي و مدرسه و هرجاي ديگه هم بيارم. براي مثال يه دانشجوي Passive معمولا با معدل پايين از دانشگاه فارغ التحصيل مي شه يک دانشجوي Active با نمرات خوب و يک دانشجوي Proactive مي تونه يه محقق، يه مخترع و يا يه دانشمند بشه. البته به نظر من الزاما يک آدم Proactive نبايد هوش و استعدادش بيشتر از يک آدم Active باشهو تفاوت بوجود آمده در اثر نحوه نگرش به مسائل و شيوه برخورد با آنها و محدوديت هايي که افراد در ذهن خودشون ايجاد مي کنند،است.
نکته ديگه که بهش رسيدم اينه که يه نفر ممکنه توي زندگيش در مورد مسائل مختلف رفتارهاي مختلفي رو نشون بده. مثلا يه آدم تو زندگي شخصيش ممکنه Active باشه ولي در سر کار Passive باشه و در رشته هنري مورد علاقه اش Proactive . فکر مي کنم براي اينکه آدم بتونه بگه تو زندگي موفق بودم بايد نسبت به تمام مسائل و اتفاقات دور و برش بصورت Proactive عمل کنه. بعني به جاي اينکه مثل آدم هاي Active ، واکنشي باشه و در برابر شرايط بوجود آمده سعي کنه واکنش نشون بده و يا مثل آدم هاي Passive کاري به اونچه دور و برش مي گذره نداشته باشه، Proactive باشه و بصورت کنش گرا قبل از هر اتفاقي خودش کار درست رو انجام بده و اين خصوصيت رو در تک تک لحظات زندگيش حقظ کنه

Friday, April 04, 2008

امروز بعد از 18 روز تعطيلي اولين روز کاريمه. آخه دو روز هم قبل از عيد رفتم پيشواز تعطيلات تا به خونه تکوني برسم و به اين ترتيب بعد از سال ها رکورد خوردن و خوابيدن رو زدم آخه بعد از اين همه وقت شايد اولين باري بود که اين همه تعطيلات داشتم. البته کاملا نظم زندگيم ريخته بود بهم و شده بودم درست مثل يه فنر که مدت ها تا آخرين حد توانش فشرده شده باشه و يهو فشار از روش کنار بره. منم مثل همون فنر تازه شروع کرده بودم به گيج و ويج زدن.
در هر صورت عيد خيلي خوبي بود. من اندازه يک اپسيلون روي پايان نامه هم کار نکردم. تنها کار مفيدم خوردن و خوابيدن وعيد ديدني و فيلم ديدن بود. البته کتاب گانگ هو رو خوندم که به نظرم اصلا جالب نبود. سوپ جوجه براي تقويت روح که داستان کوتاه بود و داستان هاي کوتاه گابريل مارکز که واقعا چند تا از داستان هاش فوق العاده بود.
نکته بسيار مهم ديگه اين بود که من يک سال ديگه بزرگ شدم و کلي هديه و پيام تبريک تولد دريافت کردم. خوشگلترين شون يه خرس کوچولو که از آقاي همسر دريافت شد اگر شد عکسش رو اينجا مي ذارم و کلي چيزاي خوشگل ديگه .
اميدوارم سال جديد سال بسيار خوبي براي همه مردم جهان باشه بدون جنگ، بدون خونريزي، بدون کينه، بدون تعصب و بدون فقرو گرسنگي