Thursday, September 10, 2009

باد مي آد
اينجا باد براي من نشونه انقلاب در هواست.
هر وقت باد مي اد هوا دگرگون ميشه
و تغيير مي کنه
اينجا باد مي اد و هوا متغيره و دلم لرزان
اشکم براي عزيزي که ازم دوره و نمي تونم اين روزاي سختش رو باهاش شريک باشم مي ريزه
از اينکه نمي تونم دستاشو بگيرم و در سکوت به حرفاش گوش کنم غمگينم.
دلم مي خواد بگم غماتو بده من تا ببرمشون يه جاي دورگمشون کنم که ديگه نتونند تورو اذيت کنند.
دلم مي خواد بگم عروسکم غصه نخور.
غصه مال دل کوچيک تونيست
دلم ميخواد بگم باور کن که تمام ميشه. اين روزاي سخت تو مي گذره و خورشيد شادي از پشت ابرامياد بيرون.
دلم مي خواد يه پاک کن بر مي داشتم و هرچي غم و غصه است از دلش پاک مي کردم و به جاش يه عالمه شادي مي کشيدم
و ابي مي خونه
مثل پروانه اي در مشت چه آسون ميشه ما رو کشت
و باز رفتم به گذشته
يادش بخير خاتون ابي
رنوي سفيد و چراغ خطر پل فردوسي و نواري که دوباره براي ما از اول خاتون رو مي خوند
تو رفتي
رنو رو فروختيم
نوار رو دادم به دختري که تو زلزله بم خونوادش همه مرده بودن و تو بيمارستان شريعتي بود.
من هم رفتم
چراغ خطر پل فردوسي هنوز سر جاشه
و ماشينا هنوز پشتش مي ايستن. شايد يه روزيه نفر توي رنوي سفيدمون خاتون ابي روگوش کنه
شايد