Friday, December 23, 2005

ديروز فسقلي براي اولين بار به تنهايي به جشن تولد رفت .رفتنش برايم حس جديدي را به همراه داشت .احساس غرورتوام بانگراني .
و در كنار اين حس ، قدم زدن دو نفره با عزيز دلم در كنار زاينده رودي كه شبش به زيبايي بهشت بود و دور نماي پل خواجو مثل نگاه كردن به يك كارت پستال زيبا چشم نواز و دستاني كه در آن سرما همديگر را مي فشردند
و محبتي كه گرمايش دوام ماندن در آن سرماي زمستاني را به همراه داشت ارمغان بزرگ شدن كودكم بود.

Tuesday, December 20, 2005

آي پدرها مادرها چرا مي ذاريد دختراتون درس بخونن چرا مي ذاريد بيان تو اجتماع چرا ميذاريد براي خودشون كسي بشن چرا ميذاريد كتاب بخونن و ذهنشون مسموم بشه شوهرشون بديد همون نه ساله همون موقع كه چشم و گوششون بستس بندازيدشون تو خونه شوهر. اونا كه در هر حال بايد كلفت بشن بذاريد نفهمن زندگي چيز ديگه اي هم هست .ادامه تحصيل چيه .زن دكتر و مهندس چيه مگه نمي دونيد اين حرفا كشكه .
يادمه چند سال پيش اون موقع كه فكر مي كردم زندگي مشترك يك روياي عاشقانه خواهد بود يه خانم دكتر توي مطبش دستاي ترك تركش رو نشون داد و گفت :" دستام از بس تو خونه كار ميكنم داغون شده ديروزم مهمون داشتيم كلي بادمجون پوست گرفتم " . يادمه من ناباورانه دستاي ترك ترك و سياهش رو نگاه كردم. اون روز باورم نشد ولي الان حسش ميكنم حتي مي تونم ببينم شوهر گردن كلفت اون خانوم وقتي خورشت بادمجون كوفت مي كرده گفته ترشيش كمه دفعه ديگه بده من چاشنيش رو بريزم .
حالم داره بهم مي خوره .از اين همه زوري كه مي زنم دارم خفه مي شم .مي دونم تنها نيستم خيلي هاي ديگه هم مثل من زور ميزنن زور ميزنن كه خودشون رو نگه دارند و براي اين كار خودشون رو زير بار مسئوليت له مي كنند.
خنده داره ولي واقعيت داره .زن و مردي كه در يك رده شغلي هستند با يه فشار كاري با يه مسئوليت كاري با يه حقوق و با يه سختي كار .صبح باهم از خونه مي آن بيرون . حكايت قبل تراز بيرون اومدن رو بي خيال. باهم ميرن سر كار و باهم ميان خونه . وقتي ميرسن خونه مرد خسته است و جلو تلويزيون ولو ميشه يا ميره مي گيره مي خوابه يا ميره تو اتاقش كتاب مي خونه و درو مي بنده يا ميشينه پاي كامپيوتر چون حق خودش مي دونه استراحت كنه و زن ميره تو آشپزخونه چون از بچگي تو كلش كردن مسئوليت زندگي با توئه .بچه غر مي زنه كه بيا با من بازي كن و زن براي اينكه صداشو ببنده يه پاش تو آشپزخونه يه پاش پيش بچه .مرد مي خوابه چون اگر بيدار باشه غر ميزنه " غرهاي بچه تقصيرتوئه كه ميري سر كار"."رابطت با بچه ضعيفه "."تو ميري سر كار خونمون رو گند برداشته"." تو ميري سر كار قيافت خسته است "."تو ميري سر كار زندگيمون لجن شده و نميگه تو ميري سركار دستت درد نكنه كه خونه خريديم دستت درد نكنه كه تمام حقوقت تا حالا بالا قسط وبدهكاري رفته اصلا دستت درد نكنه كه اين قدر زحمت مي كشي .
زن شام مي اره و همه مي خورن سر شام ده بار بلند ميشه يكي آب ميخواد يكي ماست مي خواد يكي .....
و مهماني ها ........حوصله تكرار داستان تكراري آنها را ندارم
و اين داستان مكرر هر روز تكرار ميشه هرروز زن با فشار 120 ميره سر كار و خسته و دلسرد مي آد خونه كارشو دوست داره چون تنها جايي است كه هويت واقعي خودش رو داره تنها جايي است كه مادر نيست همسر نسيت و يك انسانه . مي تونه حرف بزنه و كاري رو بكنه كه دلش مي خواد و چقدر مرد دلش مي خواد كه اين حس رو از اون بگيره و چون نمي تونه اعصابش رو بهم ميريزه .اونقدر اين كارو مي كنه تا زن مجبور بشه كارشو ول بكنه .آي كه چقدر دلم ميخواد محكم بزنم تو دهن مردا وقتي كه با افتخار ميگن نذاشتيم زنمون بره سر كار . از اين حس مالكيت مردونشون عقم مي گيره
................
و من اين وسط دارم زور ميزنم زور ميزنم شايد بتونم همه چيز را باهم جور كنم و تو اين همه فشارباز بايد لبخند بزنم .

Saturday, December 17, 2005

دويست و پنجاه سال پيش از ميلاد در چين باستان، شاهزاده اي تصميم به ازدواج گرفت با مرد خردمندي مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختري سزاوار را انتخاب کند .وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسي نداري ، نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا . دختر جواب داد : مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي کند ، اما فرصتي است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم . روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت : به هر يک از شما دانه اي مي دهم ، کسي که بتواند در عرض 6 ماه زيباترين گل را براي من بياورد ، ملکه آينده چين مي شود . دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني کاشت . سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد ، دختر با باغبانان بسياري صحبت کرد و راه گلکاري را به او آموختند ، اما بي نتيجه بود ، گلي نروييد . روز ملاقات فرا رسيد ، دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار زيبايي به رنگها و شکلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند . لحظه موعود فرا رسيد شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسي کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود . همه اعتراض کردند که شاهزاده کسي را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلي سبز نشده است . شاهزاده توضيح داد : اين دختر تنها کسي است که گلي را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسري امپراتور مي کند : گل صداقت ... همه دانه هايي که به شما دادم عقيم بودند ، امکان نداشت گلي از آنها سبز شود


برگرفته از کتاب پائولو کوئليو

Sunday, December 11, 2005

زندگی دوران تاهل ناامید کننده است:
در سال اول مرد حرف می زند و زن گوش می کند درسال دوم زن حرف می زند ومرد گوش می كندو در سال سوم زن ومرد حرف می زنند و همسايه ها گوش می کنند.
*********
وقتی مردی در ماشین را برای همسرش باز میکند یا ماشین تازه است یا زن
*********
مرد اول:زن من فرشته است
مرد دوم:خوش بحالت مال من هنوز زنده است
*********
اگر میخواهید همسرتان به حرفهایتان با دقت کامل گوش کنید خود را بخواب بزنید و در خواب صحبت کنید .
*********
ازدواج زمانی شکل میگیرد که یک مرد و زن تصمیم می گیرند یک نفر شوند و زمانی مشکل بوجود می اید که نمی توانند تصمیم بگیرند آن یک نفر کدامیک می باشند.

Saturday, December 10, 2005

يك كار با سه ديدگاه
مردي از راهي مي گذشت .سه نفر را ديد كه هرسه كاري مشابه را انجام مي دادند به سراغ اولي رفت و از او پرسيد چه مي كني پاسخ داد سنگ مي شكنم به دومي گفت تو چه مي كني گفت من اينجا كار مي كنم تا خرج زندگي خانواده ام را تامين كنم .از سومي پرسيد تو چه مي كني جواب داد من در اينجا كليسا مي سازم .

Saturday, December 03, 2005

اينم يه داستان ديگه براي اينكه آقايون يادشون بمونه در حرف زدن بيشتر دقت كنند:
يك روز خانم جواني به ماموريت خارجي به كشور انكلستان مي رفته است .در فرودگاه موقع خداحافظي از همسرش مي پرسد :عزيزم چي دوست داري از انگليس برايت بياورم
و مرد پاسخ مي دهد: يك دختر خوشگل انگليسي
خلاصه خانم مي رود و بعد از چند روز بر ميگردد
در فرودگاه همسرش به استقبالش مي آيد واو در حال ابراز احساسات به همسرش مي گويد :
عزيزم در مورد سوغاتي كه خواسته بودي من تمام تلاشم را كردم اميدوارم كه دختر باشد ولي خوب مجبوريم تا مشخص شدن كامل نتيجه نه ماه صبر كنيم
يك روزمردي براي همسرش نامه اي با مضمون زير مي فرستد
عزيزم اين ماه نمي توانم حقوقم را بفرستم به جاي آن برايت 100 بوسه مي فرستم
همسر عاشقت..

همسر مرد چند روز بعد نامه اي بصورت زير براي شوهرش مي فرستد
عزيز دلم سلام
ممنون بابت 100 بوسه
جزئيات خرجهاي انجام شده را برايت مي نويسم
1-شير فروش با دو بوسه راضي شد
2-معلم بچه ها با 7 بوسه
3-صاحب خانه هر روز مي آيد و سه بوسه خود را ميگيرد.
4-سبزي فروشي و بقالي متاسفانه با بوسه خالي راضي نشدند .
5-ساير مخارج 40 بوسه
من حدودا 35 بوسه كم آورده ام ولي خوب يكجوري آنها را جور كردم
راستي همين برنامه را براي ماه بعد هم ادامه بدهم با نه ؟
عشق تو