Saturday, November 29, 2003

زندگي مرا به دنبال خودش مي كشد و من با ميراث هزار ساله زنانه ام به دنبالش روانم من گيجم بين همه مفاهيم دست و پا مي زنم براي من تكنولوژي و وظايف مادريم و خانه داري در هم آميخته و من در آن روز بروز غرق مي شوم در روز مرگي مي ميرم و هرروز صبح براي مردن در اين روزمرگي به زنگ ساعتم بيدار مي شوم و مانند روباتي از پيش برنامه ريزي شده همه مسير ها را براي رسيدن به عصرم بي هيچ اشتباهي طي مي كنم.من مادر خوبي هستم چون تحمل مي كنم و صبرم زياد است همسر خوبيم آشپزي بلدم وظرف ها را خوب مي شورم بسرعت يك ماشين ظرف شويي بدون اينكه نياز به نگهداري خاصي هم باشد و تحملم زياد است و خواسته هايم كم و اگر گاه گاهي به رسم مادرانم سكوتم را نمي شكستم و با فروتني خاشعانه زنان خوب دم بر نمي اوردم ديگر همسري نمونه مي شدم.من كارمند خوبيم بدون انكه دم بر آورم كار مي كنم و كار مي كنم و در آخر ماه بدون هيچ چشمداشتي همه حقوقم را براي مخارج زندگي خرج مي كنم و در مملكتي كه قوانينش مرا به اندازه نصف مرد در جامعه قبول دارد از مردان كنار دستم بيشتر كار مي كنم .
من زن خوبي هستم در مهماني ها زماني كه مردان بر سر مسائل مهم سياسي بحث مي كنند و مشكلات مملكت را حلاجي مي كنند و تنها ازروي مبل به كنار سفره اي كه زنان گسترده اند مي روند ودست پخت زنان را مي خورند و از كنار سفره به روي مبل ها بر مي گردند سكوت مي كنم و در كنار هم جنسانم ظرفها را مي شورم و در مورد مسائل كم اهميت تربيت بچه و آشپزي و حساسيت به مايع ظرقشويي حرف مي زنم.
من زن خوبي هستم تنها مشكلم اين است كه برايم مفاهيم تكنولوژي و وظايف مادري و خانه داري و انسان قرن بيست و يك در هم آميخته
چند لحظه براي خودم ،براي نوشتن ،براي فكر كردن ،براي تصميم گرقتن براي آينده ام براي اينكه ببينم مي خوام چي كار كنم براي اينكه ببينم الان دارم چي كار مي كنم براي اينكه ببينم اين راهي كه دارم ميرم اصلا درسته يا نه براي اينكه ببينم اصلا زندگي يعني چي و من كجاي اين كهكشان ايستادم يانه اصلا روي اين كره خاكي چي كارم يا اصلا كمترش تو مملكتم چي هستم يا حتي پايين تر توي خونوادم

اي كاش جايي بود كه مي توانستم از آن براي خودم چند لحظه بخرم. براي خود خودم براي نوشتن براي ............

Sunday, November 23, 2003

من كجام

Tuesday, November 11, 2003

مي شه رفت ميشه نرفت .ميشه همين جايي كه هستي بموني مي توني هم بري اون دور دورا از اول شروع كني مي توني از سايه خودت هم بترسي مي توني از هيچ چي هم نترسي مي توني خودت رو احمق فرض كني ميتوني خودت رو به اون راه بزني مي توني سرت رو زير لحاف كني هيچ چي رو نبيني مي توني يه ساعتم به ترك ديوار ذل بزني و سكوت كني ميتوني برقصي مي توني شاد باشي يا غصه بخوري مي توني يه كاري كني كه مردم از بودن باهات لذت ببرن ومي توني يه كاري كني كه براي يه لحظه هم كسي چشم ديدنت رو نداشته باشه مي توني خونه زندگيت رو مرتب كني مي توني هم بي خيال همه چي باشي تو زباله دوني زندگي كني.مي توني صبح روز تعطيل زود پاشي و از روزت لذت ببري مي توني هم تا لنگ ظهر بموني تو رختخواب هي غلت بزني مي توني مهربون باشي مي توني هم يه هر كسي مي رسي يه فحش تحويلش بدي .مي توني بذر عشق تو سينت بكاري مي توني نفرت رو پرورش بدي مي توني اميدوار باشي مي توني از ناميدي خودت رو خفه كني مي توني احساس كني خوشبخت ترين آدم روي زميني مي توني هم توي يه لحظه اونقدر احساس بدبختي كني كه همون موقع پاشي خودت رو بفرستي اون دنيا .مي توني فكر كني قسمتت توي دنيا همين بوده كه هست مي توني بلند شي قسمت خودت رو خودت بسازي
خلاصش پاي خودته هر كاري يخواي مي توني بكني آخه زندگي خودته اختيارشو داري ولي هميشه يه كاري كن كه وقتي مي رسي اون آخر خط دلت نخواد برگردي و يه جور ديگه باشي
توي فيلم "از شكلات شما متشكرم " زنه به مرده گفت من به جاي دوست داشتن مردم فقط بهشون مي گم دوستت دارم و اونا هم باور مي كنند.
نكنه دوست داشتن تو هم اين جوري باشه

Monday, November 10, 2003

روزا كوتاست ولي چاره اي نيست .اگر مي تونستم يكمي از خوابم بزنم خيلي خوب بود شايد بيشتر بكارايي كه دلم ميخواست مي رسيدم ولي حيف اين يكي رو ديگه نمي تونم. صبا معمولا زود بيدار مي شم يه نيم ساعت سه ربعي فرصت دارم كه براي خودم يكي از كارايي كه دوست دارم بكنم نيم ساعت خيلي هم كم نيست ميشه موسيقي گوش داد فيلم ديد پاي اينترنت نشست يكمي كتاب خوند يه خروار ظرف شست چند رجي قلاب بافي كرد و يا توي رختخواب دراز كشيد و خيال بافي كرد . بعد بايد فسقلي رو بيدار كرد و با هزار تا سازش رقصيد بهش صبحانه داد قبلش ازش مي پرسم چي مي خواي معمولا ميگه نيمرو و عسل و يا كره و عسل صبحانشو مي ارم چند بار وسطش آب مي خواد .دستشويي ميره لباس عوض مي كنه بهانه وسايلشو ميگيره ومن هزار بار بلند ميشم و مي شينم بعد دو تايي حاضر ميشيم يه يوز با لباس بد ميشه يه روز عاشق يه لباس ديگش ميشه بنابراين انواع اتفاقاي پيش بيني نشده ممكنه پيش بياد .سوار آسانسور مي شيم و بعد براي رفتن ترافيكه و چراغ قرمز، كوچه پس كوچه و هي نگاه نگران من به ساعت كه الان دير ميشه.توي ماشين گاهي دو تايي باهم شعر مي خونيم گاهي باهم سكوت ميكنيم و به موسيقي گوش مي ديم گاهي بازي مي كنيم دروغ چرا بعضي وقتا هم با هم دعوامون ميشه قهر مي كنيم آشتي مي كنيم آخرش قربون صدقه هم ميريم بعضي وقتا قصه مي گم خلاصه تنوعش زياده بعدم دم مهد كه معمولا معطل مي شيم ماماناي ديگه خونه دارن و مهد هم كه خيلي خصوصيه زياد اصراري نداره كه زود باز باشه اونجا هم وايميسيم تا يكي بياد برا همينه كه دو ماهه من دارم تاخير مي خورم ولي بي خيالش زندگي ارزش اينو نداره كه بخوام حرص بخورم پس فردا كه مردم نه اين تاخيرا براي كسي مهمه نه شركت برام مقبره افتخار ميسازه البته تازگي ها به اين نتيجه رسيدم بعد يكي مي اد و من مي تونم برم .قربونش برم صد تا ماچم مي كنه لپام چونم پيشونيم و آخر سر هم لبام كلي خودشو برام لوس مي كنه تا بعدش من بتونم برم دوباره من راه مي افتم و ميرم سر كار كارت زدن سلام و احوال پرسي سر بسر هم گذاشتن محيط كارمو دوست دارم با مديراي رده بالا كار نداشته باشي زندگيت بخوبي و خوشي مي گذره كارا هم خوبه يه اينترنت داريم كه اگر گروه شبكه بزاره ميشه بعضي وقتا يه چيزايي خوند اين ميشه تا ظهر .
ظهر بايد برم مهد برش دارم ببرم خونه مامان بزرگا هر روز از صبش مي پرسه امروز بعد كلاس كجا ميريم سوالش جاي سوال چند ماه پيششو گرفته كه مي گفت مامان امروز مي ريم خونه كي .
دوباره ماشين سواري و ترافيك ظهر خيابونا. هر روز مي ريم يه جا بعد مامان بزرگاي مهربون ناهار منو مي زارن جلوم و من خورده و نخورده بر مي گردم سر كارساعت يك بايد سر كار باشم خودتون حساب كنيد چه جوري ميشه و بعد دوباره كار تا پنج و نيم .اونوقت دوباره راه ميافتم مي رم هرجا ظهر رفتم يكمي مي شينم بعضي وقتا همون جا شام مي مونيم ولي بيشترش بلند ميشيم ميريم خونمون سر راه خريد مي كنيم يا اگر كاري بشه كرد انجام مي ديم ميرسيم خونه زود زودش هفت شده .يعضي وقتا شام داريم مال شب قبل كه زياد اومده بعضي وقتا شامم نداريم بايد يه چيزي درست كنم ميرم سر فريزر يكم فكر مي كنم و آخرش خوب يا بد يه چيزي مي پزم تو همين گير و دار بعضي وقتا ظرف ميشورم يا يه سري به سبد لباس چركي مي زنم جمع و جور مي كنم كه هميشه خدا يه چيزي براي جمع كردن هست با هم بازي مي كنيم براش ميوه ميارم وخودم اگه يزاره يه كتابي روزنامه اي ورق مي زنم يا سريالاي صد تا يه قاز تلويزيون رو نگاه مي كنم چي كار كنم از بچگي عاشق تلويزيون بودم اگر فيلم نديده هم باشه مي زارم و همين جوري كه حواسم به صد تا جاي ديگس اونو ميبينم بعضيا دوست دارند توي آرامش فيلم ببينن ولي اگر من بخوام دنبال شرايط خاص بگردم سالي دو تا فيلمم نمي تونم ببينم شام معمولا بين 9 تا 10 خورده ميشه سعي مي كنم شام فسقلي رو زود تر بدم و بعد ديگه ساعت ده ونيم كه ميشه ديگه روي پاي خودم بند نيستم دنبال يه بالشت مي گردم كه سرمو بزارم روش و بي هوش بشم و معمولا كنار سفره خوابم مي بره

Saturday, November 08, 2003

اين روزا بازار فيلم ديدنم حسابي داغ بود يه عالمه فيلم ديدم كلي كيف داشت
يه فيلم ديدم با بازي كوين كاستنر به نام" سنجاقك" .فيلم خوبي بود فقط يه كم دلهره آور بور داستان يه دكتر بود كه همسر باردارش كه اونم پزشك بود رو از دست مي ده بعد از اين اتفاق يه عالمه اتفاقاي عجيب قريب مي افته از اونايي كه مو بتن آدم سيخ مي كنه ولي آخرش يه جورايي خوب ميشه داستانشو كامل تعريف نمي كنم كه اگر خواستين ببينين بي مزه نشه
يه فيلم ديگه هم كه ديديم اسمش" اوليين" بود .داستان يه مرد ايرلندي كه همسرش اونو با سه تا بچه ول ميكنه و ميره بعد دادگاه حضانت بچه ها رو به كليسا مي سپاره و فيلم داستان تلاش مرد براي بر گردوندن بچه هاشه ظاهرا داستان فيلم واقعيه .فيلم خيلي قشنگه وداستان لطيفي داره
ديگه" احضار ارواح" رو ديديم با بازي نيكلاس كيج كه توي فيلم راننده آمبولانس بود يه جورايي فيلم خسته كننده اي بود اينجا هم نيكلاس كيج مي تونست ارواح رو ببينه .....
يه فيلم هم هفته پيش ديديم به نام "راه سبز" با بازي تام هنكس.فيلم بدي نبود يكمي آب تو داستانش كرده بودن ولي خوب فيلم متفاوتي بود داستانشم يكمي حال بهم زن بود تام هنكس نقش نگهبان زندان رو داشت و تو قسمت اعدامي ها كار مي كرد و مسئول اعدام بود خلاصه صحنه هاي اعدام با صندلي الكتريكي رو راحت نشون مي داد اگر قلبتون ضعيفه بهتره نبينيد
يه فيلم ديگه هم ديدم با بازي ويليام رابينز به نام" عكس يك ساعت" فيلم خوبي بود ويليام رابينز نقش يك متصدي چاپ عكس رو توي يه فروشگاه زنجيره اي بازي مي كرد كه يه جورايي با بعضي مشتريش احساس نزديكي مي كرد و يه جورايي ازطريق همين عكسا به موضوعي پي مي بره
فيلم راسپوتين رو هم ديديم بد نبود فقط فكر كنم يكم تاريخ رو تحريف كرده بود چون با اون چيزايي كه قبلا مي دونستم فرق داشت .

اين بابا ژان پل بلموندو رو هم تازگي ها كشفش كرديم انگار فيلماش بد نيست يه فيلم به اسم سرقت ازش ديديم كه بد نبود .

راستي اگر مي خواين از ويدئو كلوپ فيلم بگيريد سعي كنيد يكي ا زدوطرف يعني زن يا شوهر مرده باشند يا همون اولاي فيلم يه بلايي سرشون بياد اين جوري احتمال سانسور كم ميشه اگر سي دي ميگيريد اونو از تو جلدش در بياريد بعد ببينيد تا كجاش ضبط شده اگر نصفه بود ديگه پولتون رو دور نريزيد و يه فيلم ديگه انتخاب كنيد ما خودمون از دو تا ويدئو كلوپ فيلم مي گيريم يكيشون نزديك خونمونه خيلي كم فيلم داره هر كدومشون رو كه پسره مي گه خيلي قشنگه نمي گيرم به جاش هر كدوم رو كه نديده بر مي دارم اين جوري ريسكش كمتره از اون يكي كه فيلماش بيشتره به روش مقدار ضبط شده CD فيلم انتخاب مي كنم.
آره عزيزم راست مي گي خوشبختي همين جاست همين جايي كه توش هستيم .همين كه سلامتيم همين كه شغلي داريم كه مي تونه زندگيمون رو بخوبي بچرخونه همين كه خونواده هاي خوبي داريم همين كه دوستاي خوبي دور و برمون هستن همين كه مي تونيم با هم حرف بزنيم همين كه كسي رو داريم كه وقتي خسته ايم و يا غصه اي داريم سر مون رو بزاريم رو شونش و گريه كنيم همين كه يه سقفي بالا سرمونه كه مال خودمونه و ديگه قرار نيست سال به سال صابخونه تنمون رو بلرزونه همه اينا خوشبختيه بايد قدرش رو دونست و روزي صد هزار بار خداروبراش شكر كرد
مادرانه هم بروز شد

Friday, November 07, 2003

ديروز عصر سر افطار گفتم من يه كشف جالب كردم گفت چي گفتم فهميدم چرا ميگن مادرا ميرن بهشت گفت چه كشفي كردي گفتم آخه زناي بدبخت اين دنيا جهنمشونو مي گذرونن بعد ديگه نوبت بهشت رفتنشون ميشه
گفت :نه اصلا بيا خودت رو راحت كن بگو خدا يه عالمه آدم آفريد بعد از همون اول معلوم بود كي بهشتيه كي جهنمي اونوقت جهنمي ها رو شكل مرد در اورد كه با بهشتي ها قاطي نشن اين جوري جيگرت بيشتر خنك ميشه .من خنديدم بعد گفت از صبح تا حالا يا كتاب خوندي با فيلم ديدي يه دقيقه هم كه پهلوم نشستي داري جونم غر مي زني اين دفعه ديگه بلند زدم زير خنده گفتم خيلي بامزه شد يادم باشه اينو تو وبلاگم بنويسم گفت : اي بابا ما شديم سوژه وبلاگ خانوم بامونم كه حرف ميزنه دنبال اينه كه چي تو وبلاگش بنويسه بابا ول كن ديگه

Tuesday, November 04, 2003

از صبح تا حالا اين هايده خدا بيا مرز يه ريز داره برام مي خونه :

اول آشناييمون حرفا چه عاشقانه بود
نگاه تو تو چشم من چه پاك و صادقانه بود
اول آشناييمون عزيز و دردانه بودم
تو چشم مست و عاشفت گوهر يكدانه بودم
حالا چي هستم واسه تو
يه جام خالي از شراب
شكستني مثل حباب
..........................
البته اين مال ديروز بود امروز نوبت شكيلاست


Monday, November 03, 2003

اين متن رو بخونيد متن جالبيه اين متنا اگرچه خيلي وقتا اثراي طولاني مدت ندارند چون تكون دادن ذات آدمي كه يه عمر يه جوري زندگي كرده فكر نكنم به اين راحتي ها باشه مگر اينكه يه چيزي رو با روحش لمس كنه و دركش كنه ولي خوب خوندنشون هميشه خالي از لطف نيست . :
اگر با افرادي كه مدام انتقاد مي كنند دوستي كنيد ، انتقاد كردن را يادمي گيريد .

اگر به افراد شاد نزديك شويد ، شاد بودن را ياد مي گيريد .

اگر با افراد بي بندوبار نشست و برخاست كنيد ، زندگيتان عين بي بندوباري مي شود .

واگر با افراد پرشور و حال رفت و آمد كنيد ،مثل همانها مي شويد .

ماجراجويان به ما كمك ميكنند كه ماجراجو شويم و اغنياء ما را به غني گشتن ترغيب ميكنند .

معني تمام اين حرفها اين است كه ما بايد اول تصميم بگيريم كه از زندگي چه مي خواهيم

و آنگاه بر اساس آن خواسته ها ، همراهان خود را برگزينيم .

ممكن است بگوئيد اين كار احتياج به تلاش دارد ، راحت نيست و ممكن است به قيمت اهانت به همراهان كنوني مان تمام شود ».

درست است ، اما اين زندگي شماست .

اندرو متيوس

Sunday, November 02, 2003

اينجا هم يه صفحه حال به هم زنه عكس يه چشمه كه با حركت موس تكون مي خوره .من كه خوشم نيومد ولي شما مي تونيد امتحان كنيد
وقتي دانشگاه مي رفتم توي تمام چهار سال سر كلاسا حتي يه سوالم نكردم نمي دونم چرا ولي هربار كه نيت مي كردم سر كلاس يه سوال بپرسم قبلش اونقدر قلبم تند تند مي زد كه صداشو فكر كنم بغل دستيمم مي شنيد
خيلي عجيب بود شايد مي ترسيدم كه سوالم بي ربط باشه در هر حال هرچي بود ريشش توي كمبود اعتماد به نفسم بود .و با همبن روحيه اي كه داشتم نه هيچ وقت سميناري دادم نه هيچ چيز ديگه.
بعد كه اومدم سر كار همون ماههاي اول روي يه مبحثي كار كردم و با يه جزوه درست حسابي تحويل مديرم دادم اونم تا ديد گفت خيلي عاليه يه جلسه مي زاريم براي همه توضيح بدي من بيچاره كه عادت نداشتم همچين كارايي بكنم رومم نمي شد كه بگم نمي تونم جلو چارتا ادم حرف بزنم هيچي نگفتم ولي تو دلم از وحشت داشتم مي مردم .خلاصه روز موعود رسيد و من رفتم بالا منبركه يعني درس بدم اونم براي كي يه عالمه مهندس با سابقه كه كلي سرشون ميشد قلبم دوباره شروع كرده بود به زدن اونم با سرعت نور و صداي وحشتناكي كه تو سرم مي پيچيد ماژيك رو برداشتم كه شكل يه ترمينال رو بكشم آقا چشمتون روز بد نبينه اين دست ما لرزيد و خطي كه بايد صاف مي كشيدم رفت تو مايه هاي جاده چالوس يكي از بچه ها كه خيلي هم سابقه دار بود بلند گفت اشكال نداره 5 دقيقه اولش سخته منم كه بعضي وقتا شجاعتاي لحظه ايم به دادم مي رسيد با كمال پررويي گفتم پس 5 دقيقه صبر مي كنم بعد شروع ميكنم و اون 5 دقيقه براي هميشه مشكل منو حل كرد بعد از اون بارها كلاس گذاشتم ديگه وقتي درسمو شروع ميكردم نه كاري به موهاي سفيد شنونده ها داشتم نه سالايي كه بيشتر از من Enter زده بودن و اين ماجرا دقيقا تا سه سال و نيم پيش كه آخرين دوره رو در زمان بارداريم بر گزار كردم ادامه داشت.
بعد هم تولد يك كوچولو و محدوديت هاي كاريم باعث شد كه دوباره يكمي برم تو لاك خودم و اعتماد به نفس كاريم كم بشه ولي دوباره فرصتي پيش اومد كه دوباره برسم سر جاي قبلم و از اين بابت خيلي خوشحالم 4 روز تمام يه دوره رو بر گذار كردم و امروزم يه امتحان جانانه ازشون گرفتم كه رب و ربشون رو ياد كردند
حالا هم كلي سر كيفم