Sunday, January 28, 2007

بابا زير راه پله يه ميز چوبي گذاشته بود و با يه پتو روشو پوشونده بود که حايلي باشه بين ديوار و زير ميز يه کلنگ و تيشه با يه ظرف آب و مقداري غذا و جعبه کمکهاي اوليه و يه چراغ قرمز تمام اون چيزي بود که براي مقابله با حملات هوايي داشتيم .من کلاس پنجم بودم که اولين بار حملات هوايي شروع شد.آژيرهاي قرمز که بلافاصله ما رو راهي زير زمين و پناه گرفتن تويه پناهگاه خونگي ساخت بابا مي کرد با استرسي که تمام اون لحظات توي تاريکي به صداي بمب و ضد هواي گوش مي کرديم تا موقعي که راديو ي کوچيک باتريمون که رنگ زرد و مشکيش يادم نميره وضعيت رو زرد وبعد سفيد اعلام کنه و من با همه کوچيکيم احساس کنم هنوز زنده هستم تا آخر عمر يادم نميره
اون روزا مي گفتن فقط اين ور رود خونه رو ميزنن برا همين پدر بزرگم که خونشون اونور رود خونه بود با اصرا ما و خالم اينا رو برد خونه خودشون .
اونجا هم همين وضع بود شبها توي زير زمين مي خوابيديم و باز استرس بود و نگراني .روزايي که مامان و بابا براي کاري بيرون مي رفتن تمام وجودم نگراني ميشد که کي بر مي گردن
دو سال گذشت .کم کم اوضاع داشت به روال عادي بر مي گشت که علم پيشرفت کرد وموشکهاي زمين به زمين و دور برد شهرامون رو نشونه گرفت .اولين موشک يادمه .داشتيم با خواهرم شوخي مي کرديم که يه صداي سوت اومد نمي دونم چه جوري بود که گفتم موشکه هنوز اينو نگفته بودم که صداي وحشتناکي تموم خونه رو لرزوند .طفلک خواهرم زبونش بند اومده بود
اين بار رفتيم شاهين شهر خونه عمو مدرسه ها تعطيل بود و تلويزيون کلاسهاي آموزشي مي گذاشت .اون روزها چه روزهاي زشت و خاکستري بود که تمام کودکيم رو مثل مال بقيه بچه ها بلعيدن و آثار زخماشون رو روي روحمون گذاشتن
و حالابعد از اون سالها باز نگراني جنگ .من که ديگه طاقت ندارم

Monday, January 22, 2007

ديشب با اقاي همسر ياد قديما مي کرديم .بهش گفتم اولين باري که منو ديدي چه احساسي بهت دست داد تو دلت چي گفتي (آخه امده بود يواشکي شرکت که منو ببينه و منم فهميدم و همچين يه لحظه تو چشماش ظل زدم که بفهمه من فهميدم داره منو ديد ميزنه )
گفت: هيچي تو دلم گفتم خودشه
پرسيدم: به نظرت خوشگل بودم
گفت :آره خيلي
گفتم: حالا چي
گفت:الانم خوشگلي فقط اونموقع ها مثل هديه تهراني بودي ولي الان بيشتر شکل نيکي کريمي شدي
اين به نظرم با مزه ترين تفسيري بود که تا حالا در مورد خودم شنيدم آخه تصور تغيير شکل دادن از هديه تهراني به نيکي کريمي واقعا خنده داره و از اون بامزه تر اينه که من اصلا شبيه هيچ کدوم اينا نيستم

Tuesday, January 09, 2007

هیچ وقت دیگری وجود ندارد .همه چیز همین الان است.زمان دیگری نیست وقتی دیگر برای رسیدن به آرزوها وجود ندارد
اگر می خواهی کاری کنی الان وقتش است.شرایط بی تاثیرند .تو همیشه همانی هستی که هستی .فکر نکن روزی دیگر زمانی دیگر انسان شادتری خواهی شد.تو هم اکنون همان قدر شادی که هستی و همیشه نیز همین قدر شاد خواهی بود.خواسته هایت را به فردا حواله مکن .الان بهترین چیزی که می توانی باش.اگر می خواهی منظم باشی الان باید شروع کنی اگر الان سحر خیز نیستی هیچ وقت دیگر هم نخواهی بود.
اگر الان انسان ناراحتی هستی ,عصبی هستی و هزار ویک کم و کاست دیگر زمان دیگری برای رفع عیبهایت نیست همه آنچه داری همین لحظه است.پس برای خوب بودن شاد بودن مهربان بودن و تمام آنچه از هستی می خواهی همین لحظه تضمیم بگیر و اقدام کن

Sunday, January 07, 2007

من یه کشف بزرگ کردم
فهمیدم که چرا زنان در ایام پریودشون بد اخلاق می شن
راستش اونها اصلا بد اخلاق نمی شن بلکه بدلیل کم شدن هورمونهایی که بطور مصنوعی اونارو آروم نگه می داره و مثل یه مخدر باعث میشه که خودشون رو به تجاهل بزنن وصداشون در نیاد .در نزدیک این ایام بدلیل به هم خوردن سطح هورمونها برای یه مدت کوتاه چشم و گوششون باز میشه و کاسه صبرشون لبریز میشه و تازه میشن مثل تمام آقایون ولی از اونجا که همه به چهره مظلوم وصبور و زحمت کش اونها عادت دارندو به نفعشونه که اونها رو تو اون لباس و هیبت ببینن تا این وضع پیش می اد بهشون میگن بد اخلاق شدن اون طفلکیها هم ساده و زود باور،باورشوون میشه
آیا می دانستید که مرد و زن با هم برابرند ولی مردها برابر ترند
آیا می دانستید هردو به یک اندازه کار میکنند ولی کار مردها کارتر است
آیا می دانستید که هر دوی آنها می توانند والد باشند ولی مادران والد ترند و مسئولیت بیشتری دارند
آیا می دانستید هر دو در کار خانه شریکند ولی زنان شریک تر هستند
آیا می دانستید که بعد از کار هر دوی آنها خسته می شوند ولی خستگی مردها خستگی تر است
آیا می دانستید که یک مرد اگر کار کند وظیفه اش است و اگر زن کار کند حتی اگر تا ریال آخرش را خرج قسط و بدهی کند به خاطر دل خودش کار کرده است وباید کلی منت بر سرش باشد که اجازه کار کردن دارد.
آیا می دانستید که تمام مادران به دخترانشان می گویند چه نقشی در زندگی دارند ولی پدران در مورد نقش مردان و انتظارات همسرانشان صحبتی نمی کنند.
آیا می دانستید
ولش کن حتما می دانستید همه می دانند ولی انکار می کنند همه خود را در بی خبری غرق می کنند چون به نفعشان است هزینه اش کمتر است .خود را به نادانی زدن خودش انتخابی است حداقل بحث و دعوایش کمتر است .زنان و مردان ما با همین الگو ها ادای شادی را در می آورند و ادعای خوشبختی می کنند. در حالی که اگر زن و مرد به یک اندازه برابر می شدند دنیا جای خیلی بهتری برای زندگی می شد.شاید آن موقع می شد گفت خوشبختی چه رنگی است
این روزها توانم کم شده .دیگر انگار بزور خودم را می کشم ..بعضی وقتها احساس می کنم که توانم تمام شده است و تمام سلولهای بدنم ضعف می روند.
خستگی نام مناسبی نیست وضعم از مرز خستگی رد شده.
خستگی یک ضعف فیزیکی است ولی من احساس می کنم دیگر روحم نیز توان ندارد
بارهای زیادی که بر دوشم است ریز ریز مرا ناتوان می سازد.بارهایی که شاید خود نیز مسئول همه آنها نبوده ام
دلم می خواست کسی بود که می توانستم دمی بی هیچ نگرانی با او درددل می کردم
ولی حیف کسی نیست
این روزها احساس میکنم چقدر تنها هستم
می دانم اگر دیگری در شرایط خودم بود چقدر تلاش می کردم برای راحتیش ،چقدر کمک می کردم برای موفقیتش و چقدر همراهش میشدم.تشویق می کردم انرژی مثبت می دادم و برای موفقیتش آرزو می کردم