Saturday, April 29, 2006

از جنگ متنفرم از كشته شدن ادمهاي بي گناه و درد كشيدن كودكان معصوم متنفرم
از احساس ترس و نگراني دائم و نابودي مردم نگرانم
نمي دانم جنگ افروزان دنيا به چه جراتي براي ديگران تصميم مي گيرند و بدون توجه به احساسات مردمي بي گناه خود را محق مي دانند كه بر سرشان آتش و دود بريزند كي كافي مي شود كي اين قصه هابيل كشي پايان مي يابد اين برادر كشي بي انجام واين درد و رنج بي پايان بشريت
من نگرانم و با اين نگراني از آينده مبهمي كه در انتظارمان هست لحظه لحظه جواني و زندگيم را مي گذرانم

Friday, April 07, 2006

اولين ماموريت در سال جديد
الان کله سحره و تا يک ربع ديگه ماشين می اد دنبالم .
دلم برای عزيزم و فسقلی خيلی تنگ ميشه

Monday, April 03, 2006

تو دنيا به نظر من هيچ چيز به اندازه زندگي ارزش نداره تك تك لحظات عمرمون كه ميره و بر نمي گرده بايد حداقل جوري استفاده بشه كه يه روز افسوس از دست دادنشون رو نخوريم .اگه بفهميم كه كاراي كوچيك و بي ارزشي كه الان خيلي به راحتي انجام مي ديم ، روزي كه دستمون از دنيا كوتاه بشه برامون يه روياي دست نيافتني مي شن شايد بيشتر قدر زندگيمون رو بدونيم .
چرا آدما قدر زندگي ،قدر لحظات باهم بودن ،قدر تلاشي كه مي تونند انجام بدن تا زندگي بهتري داشته باشند رو نمي دونند؟ اصلا چرا فكر نمي كنند كه شركت كننده يه بازي هستند يه بازي به نام زندگي .يه بازي مثل بازيهاي كامپيوتري كه توي اون افراد يه عمر محدود دارند و توي اون عمر بايد به آخر بازي برسند تا برنده بشن وبايد تا آخر بازي امتياز لازم رو كسب كنند وگرنه بازنده اند ولي حيف كه ادما بازيهاي كامپيوتري رو جدي تر از بازي زندگيشون انجام مي دن . با تنبلي با بي حالي با انداختن مشكلات سر ديگران و جامعه سعي مي كنند خودشون رو توجيه كنند ولي فراموش مي كنند كه اون چيزي رو كه از دست مي دن لحظات ارزشمند زندگيشونه و توي اين بازي بي بازگشت ، حيفه كه ادم بازنده بشه چون بردن تو اين بازي خيلي آسون تر و لذت بخش تر از باختن توي اونه .