Saturday, October 29, 2005

روزها ،
نه ،
سالها مي گذرد
من هنوز
در تجربه باور تو
حيرانم
مانده ام مستاصل
كه چگونه به چه حجت يا دليل
باز بايد ..............................
به چه اميد فراموش كنم
آنچه گذشت
كه اميد هم فراموش شده
در باور من
آنچه بيني تو از اين پس از من
تابش نور خود توست همه از نظرم

پس دگر خرده مگير
اگر اين نوربسان خورشيد
گرمي و شعله ندارد .
.........................
و فراموش نكن
كه مرا رنجاندي

Wednesday, October 19, 2005

داستان زنان بدون مردان را خواندم نوشته شهرنوش پارسي پور خيلي زيبا بود

Saturday, October 15, 2005

ساعت نزديك نه شب بود به مراسم ختم مي رفتيم كه به خاطر ماه رمضان بعد از افطار برگزار مي شد. كنار يك سوپرماركت توقف كرديم تا براي پسرم كه گرسنه بود چيزي بخرم .داخل سوپردو نفر قبل از من ايستاده بودند. منتظر شدم تا فروشنده سفارش آندو را انجام دهد. پسرك كوچكي وارد شد شايد از پسرك من دوسالي بزرگتر بود با قد و قواره كوچك و سري تراشيده .به فروشنده گفت آب داريد؟
فروشنده داشت جوابش را مي داد كه زن جواني سراسيمه با چادر عربي وارد شد چهره اش را دقيق نديدم ولي بيش از بيست ودو سه سال نداشت . پسرك را صدا زد و با يك پس گردني محكم و دوتا فحش به اوگفت " كجايي پدر سوخته مگر نمي بيني دير شده .الان تا برسيم خونه بابات زير كتك مي كشدم " و دوباره يك پس گردني به پسركي كه انگار عادت به كتك خوردن داشت ،زد. پسرك با گريه گفت :"آب ميخوام" مادر دوباره يك پس گردني محكم تر به پسرك زد و دستش را كشيد و اورا گريه كنان برد .با نگاه دنبالشان كردم و ديدم پسرك باز هم پس گردني مي خورد و اشك مي ريزد .گويا مادر با هر بار يادآوري آنچه در انتظارش بود ضربه اي نثار پسرك مي كرد تا شايد درد خود را كمي تسكين دهد.
آنها رفتند و من مانده بودم كه بر كدام دل بسوزانم ،بر كودك تشنه لبي كه اين چنين كتك مي خورد تا ياد بگيرد مي تواند اوهم روزي ديگري را بزند ، يا برزن جواني كه آن شب در زير مشت و لگد همسرش ضجه خواهد زد و يا بر مرد بدبختي كه آن شب تازيانه بر همسر خود خواهد كشيد و فشارهاي عصبي روزانه ، عقده هاي رواني و مشكلات اقتصادي خود را به اين بهانه خالي خواهد نمود.
براستي براي گسستن اين سلسله زنجير گونه ، آنجا كه مادر حق خود مي داند كودكش را بيازارد و اورا وحشيانه كتك بزند و شوهر، خود را محق مي داند همسرش را به جاي نوازش در زير مشت ولگد بگيرد و كودك ياد مي گيرد كه زن و كودك در زندگي هيچ حقي به عنوان انسان ندارند و مي توان آنها را به كوچكترين بهانه به زير مشت و لگد گرفت ، چه مي توان كرد؟