Tuesday, March 15, 2005

يك دو سه چهار پنچ اي واي همش پنج روز مونده تا اخر سال .آخي سال 83 هم هرچي بود تمام شد مثل سال 82سال 80 سال 70سال 60 و همه سالهاي قبل كه مثل برق و باد اومدن و رفتن و ماهم مثل برق و باد روزاشو گذرانيدم.
توي اين سال هم خيلي آدمها به دنيا اومدن و خيلي ها هم اطرافيانشون رو با غم فراقشون تنها گذاشتن
اونهاييكه موندن بازهم يه عالمه آرزو دارن كه نمي دونن چقدر وقت دارن تا به آرزوهاشون برسن و اصلا آيا به آرزوهاشون ميرسن يا نه. ولي خوب اميدوارم آدمها آرزو به دل از دنيا نرن چون خيلي زجر آوره كه آدم دم رفتن تازه يادش بيفته كه واي توي اين دنيا هيچ غلط اساسي نكرده و زندگي عزيزش رو سر هيچ و پوچ به باد داده .
سال 83 براي من مثل سالهاي ديگه بود به اضافه بحران سي سالگي كه تازه چند وقته تونستم باش كنار بيام .نميدونم بفيه هم اين احساس رو دارن يا نه ولي من از اول سال كه سي سالم شد يه احساس غم و اندوهي ته دلم بود احساس اينكه دارم پير ميشم و به همين راحتي دهه بيست عمرم تموم شد زجرم ميداد ولي خوب الان تونستم بخودم بقبولونم كه بازم مي تونم خيلي كارها بكنم و براي همين كه خاطر مكدرم آسوده بشه بازم يه ليست بلند بالا از آرزوهام رديف كردم تا از خجالت خودم در بيام
از نظر كاري سال شلم شوربايي داشتم .يه عالمه ماموريت و رفت و آمد كه كمي تا قسمتي خوب و بد بود خوبيش رفتن وديدن بود و ياد گرفتن و بديش دوري و دلتتگي .
ديگه چي
از نظر فرهنگي اونقدر كه مي تونستم كتاب خوندم واونقدر كه زمان اجازه ميداد فيلم ديدم بنابراين در اين مورد بدهي به خودم ندارم
از نظر خانه داري به اندازه كفايت ظرف و لباس شستم ولي هنوز نتونستم راهي پيدا كنم كه هميشه خونه زندگي مرتب باشه( البته اين چيزي نيست كه بشه تنهايي در موردش راه حل پيدا كرد و بايد دونفري بتونيم يه راه خوب پيدا كنيم) ولي حداقلش فسقلي ياد گرفته كه اتاقش هميشه مرتب باشه و اين خودش يه نعمت بزرگه كه حسابي جاي شكر داره.
ديگه توي سال 83 يه عالمه خونه مامانش اينا رفتيم و كمترش خونه مامانم اينا . خدا رو شكر كه اونقدر با خونواده همسرم راحتم كه مي تونم اونقدر اونجا برم
آقاي همسر كلي كارش توي اين سال زياد بود كه بعضي وقتاش به خاطر ماموريتهاي من و خودش باعث ميشد
آمپر تحملمون از حد صبرمون بالا بزنه
سال 83 رو با كلاس تنبك و آواز شروع كردم و به كلاس زبان فرانسه ختمش كردم.اميدوارم اين آخري رو بتونم ادامه بدم كه در غير اين صورت نمره اراده خودم رو صفر ميدم
تويه سال 83 دو تا مسافرت رفتيم كه خاطرات خوبشون برامون مونده .
چند تا مهموني دوستانه داشتيم كه هر دفعه كلي شارژ ميشديم .
يه عروسي با حال داشتيم كه خيلي خوش گذشت .
كلي فسط و بدهي داديم كه سبك شدن بارشون رو روي شونه هام واقعا احساس مي كنم .
مراسم مهد برون داشتم
كلي با فسقلي نفاشي كشيدم .سعي كردم يه چيزايي بهش ياد بدم ولي الان كه فكر ميكنم ميبينم خيلي باهم نبوديم (البته يه وقت بل نگيري ها قرار نيست از اعترافات آدم بر ضد خودش استفاده بشه)
....................
و كلي كارهاي ديگه كه الان حضور ذهن ندارم
و البته خوب ميدونم كه خيلي كارهاي ديگه بايد مي كردم و خيلي جاها حتي كوتاهي كردم كه همه اينها توي ذهنمه تا بتونم سال ديگه جبرانشون كنم
يه چيز ديگه هم بگم شهر وافعا معركه شده بوي بهار و حس بهار همه جا رو پر كرده صدقه سر اجلاس اوپك كلي هم شهر رو خوشگل كردن باروناي بهاري هم سنگ تموم گذاشتن و حسابي شهر رو رنگ و لعاب دادن و غبار سال كهنه رو از در وديوار پاك كردن
و آخر كلام اينكه ما هنوز خونه تكوني نكرديم بنابراين اين ميتونه آخرين پست من باشه توي سال 83 پس سال نو مبارك

Friday, March 04, 2005

روزگارغريبي است نازنين