Wednesday, April 21, 2010

روزها فکر من اين است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خويشتنم

Wednesday, April 07, 2010

امروز يه ايميل داشتم از کتابخونه که سري  اول سريال فرندز رو که رزرو کرده بودم آوردند و مي تونم برم بگيرمش. اين روز ها همش فرندز نگاه ميکنيم. با سري دوم شروع کرديم و سري سوم رو من نصفه ديدم. سري اول رو هم تو اين آخر هفته مي زنيم تو رگ. واقعا سريال قشنگيه. من عاشق في بي و اون پسر ايتالياييه هستم. پارسال اين موقع همش سريال 24 نگاه ميکرديم. برعکس فرندز که آدم از خنده ريسه مي ره سريال خيلي جدي بود و آدم رو ميخکوب مي کرد. بيچاره جک بائر تو اين سيزن آخرش حسابي پير شده و يال و کوپالش ريخته
چند روز پيش مامان يکي از همکلاسيهاي پسرم زنگ زد و اونو براي امروز صبح دعوت کرد. پسرم کلي ذوق زده شده
ديروز يکمي مسقطي شيرازي درست کردم که خيلي خوب در نيومد فکر کنم نشاسته اش کم بود
آخر هفته احتمالا مهمون داشته باشيم و کلي کار هست که بايد انجام بشه.
دلم مي خواد يه منقل کبابي بگيرم. چند وقت پيش 5 تا سيخ پهن براي کباب کوبيده از اين مغازه ايراني خريدم و منتظر بودم يه جوري تستش کنم. آخرش رو يه ظرف آلمينيوم يه بار مصرف آتيش درست کردم و کباب پختم . يه کباب کوبيده مشتيه کلفتي شد که نگو. کبابم اصلا نريخت ولي فکر کنم پيازش يکم کم بود همين طور هم سيخ ها رو يکمي کلفت گرفته بودم.
ديروز يه ويدئو براي پختن نان بربري پيدا کردم. اگر بشه با همسرجان امتحان ميکنيم ببينيم پروژه جواب مي ده يا نه
يه دوره پيدا کردم براي مديريت مشاغل کوچک. براي کساني که مي خوان بيزينس خودشون رو داشته باشند. دوره دو تا بعد از ظهر تو هفته است و يک سال طول ميکشه.  هنوز نمي دونم چي کار مي خوام بکنم و حسابي ويلون و سرگردونم
دلم مي خواد زبانم خيلي خيلي خوب بشه. ولي متاسفانه هيچ راه ميون بري وجود نداره. فسقلي از پارسال که اينجا رفت مدرسه با اينکه يک کلمه هم بلد نبود الان مثل بلبل داره انگليسي حرف مي زنه ولي من هنوز همونم که بودم. البته اعتماد به نفسم در بعضي مواقع خوبه و راحت قاطي جمع هاشون ميشم ولي کو تا بتونم مثل خودشون حرف بزنم و نظر بدم.
از بس هر سال براي خودم کلي هدف گذاري مي کردم و برنامه ريزي که در عمل هيچ کدمشون اتفاق نمي افتاد اين دفعه ديگه بي خيال شدم و مي خوام امسال هدف گذاري و از اين برنامه ها نداشته باشم. تصميم دارم برنامه ريزي هاي کوتاه مدت داشته باشم مثلا براي يک هفته تا ببينم چي ميشه.
عجب پست شلم شوربايي شد اين پست

Tuesday, April 06, 2010

کارمند تازه وارد :
مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد.
در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟»
كارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشتد.

مصاحبه شغلی :
در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شركتی، مدیر منابع انسانی شركت از مهندس جوان صفر كیلومتر ام آی تی پرسید: « برای شروع كار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟»
مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اینكه چه مزایایی داده شود.»
مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی، 14 روز تعطیلی با حقوق، بیمه كامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیك و مدل بالا چیست؟»
مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی می‌كنید؟ »
مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما یادت باشه اول تو شروع كردی»

ديروز فيلم En Education  رو از ويدئو کلوب گرفتم. فيلم قشنگي بود و کانديد سه تا جايزه اسکار که البته جايزه ها رو نگرفت. داستان فيلم در مورد يک دختر جوان 16 ساله به نام جني در دهه 60  انگليس بود. جني  براي رفتن به آکسفورد تلاش مي کرد و سخت درس مي خواند. در حالي که هنوز مدرسه رو تمام نکرده بود با مردي که دو برابر سن خودش بود آشنا شد و يواش يواش رابطه آنها قوي تر شد و کم کم روال زندگي عادي جني تغيير کرد.
فيلم دوست داشتني و آرامي بود که متاسفانه زير نويس نداشت و لهجه هم بريتيش غليظ بود که بايد حسابي گوش هامو تيز مي کردم تا يکمي بفهمم چي به چيه

Thursday, April 01, 2010

دیشب خواب جالبی دیدم. خواب دیدم اینجا رفتم مدرک تعمیر فرش گرفتمو رفتم تو کار رفوی فرش های قدیمی. از بس این مدت همش فکر می کنم که چی کار کنم، چی کار نکنم دیگه ضمیر ناخودآگاهم هم برایم برنامه ریزی می کند. حالا امروز می رم تو این سایت ها نگاه می کنم ببینم همچین چیزی هست یا نه


دیروز بزرگ مرد کوچک رو بردم آرایشگاه تا بلاخره از این موهای هاشولی دل بکنه و کوتاهشون کنه. آرایشگاه مال یک خانم ایرانی بود که شماره اش را از دوستان گرفته بودم. تا حالا اینجا دوبار بیشتر نرفته بودم آرایشگاه هردو هم ایرانی و هردو هم درون خانه. برای همین این بار هم وقتی به آدرسی که گرفته بودم می رفتم دنبال یک خانه می گشتم که دیدم آرایشگاه واقعا آرایشگاه است. کلی ذوق کردم. برای همین بعد پسرکم خودم هم موهامو کوتاه کردم و همین طور صفایی به ابروهام دادم. با اینکه بزرگترین مدیتیشن من اینه که آینه و موچینم رو بردارم و بشینیم سینه آقتاب و موریزه های زیر ابروهام رو یکی یکی بکنم ولی با این حال بعد از یکسال و خورده ای واقعا مستحق آرایشگاه شده بودند. قول دادم که تا دفعه بعد دیگه بهشون دست نزنم تا شاید بشه شکلشون رو عوض کرد البته اگر بتونم