Tuesday, June 28, 2005

يك كتاب خوندم با عنوان دختري با گوشواره مرواريد نوشته تريسي شواليه
داستان كتاب راجع به يك نقاشيست .نقاشي دختري با گوشواره مرواريد (Girl With a pearl earring) اثر ورمرنقاش هلندي در قرن 17 ميلادي .داستان در واقع حدس و گمان نويسنده در ارتباط با شكل گيري نقاشي و داستان دختري است كه مدل نقاشي شده است .از روي اين كتاب فيلمي هم با همين عنوان ساخته شده است كه متاسفانه آن را نديده ام .ظاهرا تريسي شواليه زماني كه دنبال سوژه مي گشته است ازاين نقاشي ايده گرفته و داستان خود را بر مبناي ذهن خود مي سازد .كتاب ساده و گويا است و خواندنش با وجود آنكه مي داني واقعي نيست لذت بخش است
كليپ زير رو ديديد .اين كليپ كار برونو بوزتو است (Bruno Bozzetto ).برونو در سال 1938 در ميلان ايتاليا متولد شده است اولين كارش رو در بيست سالگي با عنوا ن Tapum, the weapons' story ارائه كرده است .يكي از كاراكتر هاي خلق شده توسط برونو Mr Rossi مي باشد كه تا كنون درچندين انيميشن كوتاه از اين شخصيت استفاده كرده است . Mr. Rossi Looks for Happiness(1976) ، Mr. Rossi's Dreams (1977)و Mr. Rossi's Vacation (1977). يكي ديگر از كارهاي برونو تحت عنوان در اين ادرس هم مي توانيد مجموعه ديگري از كارهاي برونو رو ببينيد

Monday, June 27, 2005

اين كليپ خوشگل رو حتما ببينيد
http://www.bozzetto.com/freedom.htm
اين مطلب رو امروز خوندم ولي متاسفانه نمي دونم نويسنده اون كيه

- گفتم : می خوام یه روز بارانی ببینمت .
- پرسید چرا؟ این همه خدا روز داره .فقط روزهای بارونی؟
- گفتم : آره فقط روزهای بارونی
کمی فکر کرد . نگاهش به آسمان بود.بدون اینکه نگاهم کنه گفت :
- اگر قبول نکنم .......
- گفتم : باید قبول کنی.
- گفت آخه میدونی؟....... من ....
پریدم وسط حرفش .خیلی جدی تر گفتم
- اما و اگر نداره . همین که گفتم
- گفت : اگر بارون بیاد . من ......
- گفتم : سنگ که از آسمون نمیاد .مگه چی میشه؟ هرچی دوست داری همون روز بارونی بگو ....
هنوز از یه چیز نگران بود.اما قبول کرد . روزها گذشت تا بالاخره روز موعود رسید .

صبح وقتی از خواب بیدار شدم بوی خاک نمدار به مشامم خورد . پریدم پشت پنجره
هوا پر از ابرهای سنگینی بود به اندازه همه وسعت آرزوی من.
رفتم از توی گنجه کوچکترین چتری رو که داشتیم انتخاب کردم.
خدا خدا میکردم وقتی میبینمش بارون بیاد.اونوقت برای ایستادن و قدم زدن بازو به بازی اون کافی بود
موقع بارون هردو زیر همون چتر باشیم.

هنوز چند قدمی با من فاصله داشت .نگاهش به چتر توی دست من بود و به من نزدیک میشد.
حالا درست روبروی من بود.

- گفت : این همه خدا روز داره فقط روز بارونی ؟
- گفتم : آره
- گفت : اگر بارون بیاد.
- گفتم :من با خودم چتر آوردم.
- گفت قرار شد حالا حرفمو بزنم.
- گفتم : خوب بگو ! چی میشه.
- گفت :وقتی بارون بیاد من دوست دارم تنها زیر بارون قدم بزنم.بدون چتر !!!!
- گفتم :ولی ..... من ... من دوست دارم ..
پرید وسط حرفم و گفت :
- همین که شنیدی .
- گفتم : آخه میدونی .....
- خیلی جدی تر گفت :
- اما و اگر نداره. همین که گفتم .
درست همون وقت اسمون برقی زد و صدای رعد چنان فضا رو پر کرد که انگار داره به من میخنده.و
قطره های بارون یکی یکی روی چتر بسته من نشستن و اون رفت تا تنها زیر بارون قدم بزنه

Sunday, June 19, 2005

يك شنبه 29/3/84
هنوز اعصابم از نتيجه انتخابات سر جاش نيومده .صبح ساعت پنج و نيم ساعت موبايل زنگ زد .باطري موبايل تموم شده و خاموش بود ولي موبايل بيچاره با چنان حس وظيفه شناسي زنگ مي زد كه نگو .بلند شدم زنگشو بستم ديگه خوابم نمي اومد يكم توي رختخواب ول خوردم آخرش ديدم بيدار شم بهتره ساعت يك ربع به شش بود و پدر پسر در خواب خوش بودند .
رفتم سراغ ظرفها يه خروار ظرف نشسته و يه جا ظرفي پر .اول جا ظرفي رو خالي كردم و بعد ظرفها رو شستم كلي ظرف بود مال شام دو شب به اضافه ظرفهاي پيك نيك جمعه و يه عالمه قابلمه و بچه فابلمه .ظرفها كه تمام شد تازه ديدم اي واي سيخهاي كباب هنوز گوشه آشپزخونه مونده رو زمين اونا رو هم شستم و يكم روي كابينتها رو تميز كردم .آشغالها رو جمع و جور كردم و سطل هال رو خالي كردم . سطل آشغال بو مي داد گذاشتم توي دستشويي كه بشورمش.
ساعت شش و نيم يكم گذشته بود گفتم خوبه برم حمام .تيشرت سفيده فسقلي رو با سه تا بلوز و دوتا شلوار خودم كه تو ماشين نمي اندازم با خودم بردم كه بشورم .لباسها رو شستم و يه دوش گرفتم اومدم بيرون .نزديك 7 بود فسقلي بيدار شد .گفتم مهد تعطيله و ميري خونه مادرجون .كلي ذوق كرد بلند شد حيوناشو جمع كنه با خودش ببره .ساك لباسشو پيدا كردم و براي امروزش لباس گذاشتم .كارت دندان پزشكيش رو هم برداشتم عصر نوبت داره .چند تا كتاب براي كتاب خونه خريدم با كتاب "دختري با گوشواره مرواريد" كه مال دوستم بود و بايد بهش پس ميدادم اونا رو هم برداشتم كه با خودم بيارم. لباس بيرون فسقلي رو هم براي عصرش گذاشتم توي يه پلاستيك ديگه .كتاب داستان فرانسويم رو با روزنامه جلد كردم كه باخودم ببرم .شايد يه وقتي چيزي پيدا شد كه يكم ازش رو بخونم .
سطل آشغال رو تو دستشويي شستم و بردمش توآشپزخونه كف آشپزخونه احتياج به شستن داره شايد امشب يا فردا صبح .
فسقلي رو رسونديم خونه مادرجون و اومديم سر كار .با يكي از دوستام يكم در مورد انتخابات و اينكه اونايي كه به خيال خودشون تحريم كردن بيشترين ضربه رو زدن حرف زديم .كاررو شروع كردم كه گفتن مي خوان برقها رو قطع كنن .سرور رو آوردم پايين .كتابهايي كه براي كتابخونه گرفته بودم رو ميخواستم به مسئول كتابخونه بدم كه نبود .تو راهرو يكي از بچه ها روديدم در مورد ساعت كار خانمها يكم حرف زديم قرار شد يه نامه بنويسييم كه ساعت كارمون رو وقتي كار كمتره ،كم كنند .چشمم زياد آب نميخوره ولي اين كاررو ميكنيم .رفتم بانك قبض تلفن رو دادم .يكي از قسطها تموم شده بود دفترچه شو دادم كه حساب كتابشو بكنند و مداركشو بگيرم .
وقتي اومدم برق اومده بود .مقاله ابراهيم نبوي رو خوندم درمورد مرحله دوم انتخابات .اونو براي دوستام فرستادم شايد تاثيري داشته باشه .
ساعت 12 بايد برم انجمن قرار شده به مقاله براي شماره اين ماه آماده كنم تو جلسه ديروز داوطلب شدم خلاصه وقت ناهار امروزم اين جوري ميره .عصرم كه بايد برم دندونپزشكي شب خونه مادربزرگ دعوتيم ونمي دونم چقدر وقت مي مونه كه كارهاي ديگري انجام بدم

Wednesday, June 15, 2005

اميدوارم دكتر معين راي بياره.اميدوارم اونايي كه بعد از دوم خرداد سر خورده شدن و ديگه اميدشون بريده ، توي اين روزاي آخر نظرشون عوض بشه و راي بدن .فرصت سوزي نكنيم يك فرصت خوب هست شايد حتي آخرين فرصت باشه كه ميشه استفاده كرد قدرشو بدونيم .
چه راي بديم چهراي نديم رئيس جمهور انتخاب ميشه ولي مطمئن باشيد خيلي فرق هست بين اينكه كي انتخاب بشه و اون كسي كه انتخاب ميشه كيا دور و ورش باشن
خيلي وقته كه اينجا داره خاك مي خوره و من هيچي ننوشتم نه اينكه سوژه نداشتم يا ذوقم خشك شده باشه ها
از صدقه سر انتخابات تمام دور و بر آدم پر از سوژست ولي خوب وقت نبود . خدا رو شكر اين انتخابات اونقدر داغه كه كلي سوژه ميشه توش پيدا كرد خداييش يه كم بريد توي بحر شعار هاي تبليغاتي چقدر فسفر سوزندن تا اين جملات عالمانه و روش هاي عجيب و غريب رو پيدا كردن
يكيشون انگار داره برنامه راديويي تبليغ مي كنه : اينجا راديو اميد تنفس كنيد اين برنامه رو مي تونيد 24 ساعته روي موج FM رديف 0000 بگيريد حالا يه نفس عميق آفرين دم بازدم، دم بازدم ، خوبه حالا چند تا آگهي بازرگاني پخش مي كنيم و دوباره بر مي گرديم سر تمرين نفس كشيدنمون
مي گم نميشد به جاي اينكه وعده 50 هزار تومن بهمون مي دادن يكي مي اومد طلبمون رو كه تا حالا بهمون پرداخت نشده با سودش بهمون پس مي داد. چي مي شد ، كلي پول مي رفت تو جيبمون. .حسابشو بكنيد 26 سال بچه ها مي گفتن امروز تبليغ اين آقا رو ديدن كه شبيه تراول چك 50 هزار تومني بوده و در كنارش عكس كانديد مربوطه قرار داشته اينم يه جورشه ديگه يه عده راي مردم رو نقد مي خرن يه عده هم با وعده سر خرمن راي مي خرن
حداقل مزيتش اينه كه اگر راي نياوردن زياد از جيبشون هزينه نكردن تازه جالب ترش اينه كه گفتن اگر راي بيارم آقاي موسوي رو ميكنم معاون اول آخي بيچاره آقاي موسوي يكي نيست بگه ايشون اگر مي خواست بياد خودش مي اومد كانديد ميشد
اون يكي گفته بازگشت دولت به مردم آقا كدوم مردم، دولت فعلي كه بيشترين راي مردم پشت سرش بود پس از همه مردمي تر بود حالا اين مردم جديد از كجا اومدن كه مي خواين دولت رو از اين مردم بگيريد بديد به اون مردم، خدا مي دونه شايد مردم انواع دارند يه چيزي تو مايه هاي شهروند درجه يك ودو و ما خبر نداريم .

از فيلم هاي تبليغاتي و عكسها هم نگيد كه بعضياش آدمو بياد آلبوماي عروسي و عكساي آتليه عروس و دوماد با ژست هاي مصنوعي مي اندازه خداخودش آخر و عاقبت همه رو بخير كنه