Monday, September 30, 2002

اين سران مملكت ما هم كه دوباره با اين لايحه اخيرشون در مورد حداقل حقوق پايه زن ومرد متاهل شاهكار زدند.اصلا نمی فهمم اين رجال سياسی چه جوری استدلال فرمودن كه به اين جا رسيدن.تو دنيا اين همه زدن تو سر ومغزشون كه حقوق زن ومرد بايد يكسان باشه ,وحقوق در ازا كاره و به جنسيت ربطي نداره. حالا آقايون به صرافت افتادن كه اي بابا, مرد ها بايد نفقه هم بدهند حالا از كي تا حالا دولت بايد جور نفقه آقايونو بكشه من كه نفهميدم .لابد يه مدت ديگه هم حساب كتاب مهريه و شير بها و خرج عروسيو كادوی روز زن سالگرد ازدواجو و زايمان زنشونو و زبونم لال خرج ومخارج كفن ودفن عيالات مربوطه رو هم مي كنن و ما به تفاوتشو به حقوقشون اضافه مي كنند تا حالا كه همه مشكلات مملكت رو رتق وفتق نمودند وزنان جامعه دارند تو بهشت برين زندگي مي كنند, يه وقت خدای نكرده زبونم لال درحق جماعت مظلوم و ستمديده ذكور كشورظلمی نشه و عدل وعدالت همه جا سايه گستر باشه
يه هفته اي مي شه كه خيلي سرم شلوغه اونقدر كه حتي دلم برا خودمم تنگ شده

Wednesday, September 25, 2002

.صبح. ترافيك . پليس. آدم .آدم. تاكسي .مسافر. اتوبوس .مسافر.بوق. داد. فرياد. گاز. كلاچ .گاز. ترمز. هوي. فحش. گاز. چراغ قرمز. پل .گردشت به راست . پارك ممنوع .فرعي .توقف. بانك. باجه. كارمند. ادم. آدم. مشتري. صف. خودكار. مهر. امضا. تحمل. خفه گي. نفس تنگي. چك بين بانكي. قفل. زنجير. دنده يك. ترافيك. ترافيك.تصادف. ترافيك .ترافيك. بوق .گاز .ترمز .گاز .ترمز.بانك .آدم. صف . صف .صف چك .كلافگي . قفل. زنجير. دنده يك. ترافيك.جريمه ترافيك. ترافيك .ترافيك. بوق .گاز .ترمز .گاز .ترمز.بانك .آدم. صف . صف .صف .فرم يه برگه .فرم دو برگه .فرم چهاربرگه .رسيد.فرار. ماشين .آدم .بوق .سردرد .داد.بيداد.چراغ سبز.چراغ زرد .چراغ قرمز .چراغ سبز.چراغ زرد .چراغ قرمز. چراغ سبز.چراغ زرد .چراغ قرمز.چراغ سبز.نجات . ترافيك. ترافيك .گدا. گدا. پيرزن . پيرمرد.ظهر .گرما.ترافيك .سردرد.سرگيجه.سرسام.سرسام .سرسام.

Sunday, September 22, 2002

تا حالا يه عاشق ديدين.يه دروغگو چي .يه عاشق دروغگو چي .يه عاشق دروغگو كه زير همه چي بزنه و تازه بازهم ادعاي عاشقي كنه چي.مي دونم كه اصلا آدم جالبي نمي تونه باشه .ولي متاسفانه از اين آدمها خيلي هست .كافيكه يه كم دقيق تر دور و برتونو نگاه كنبد اونوقت حتما يكيشونو نزديك خودتون مي بينيد
بازهم اول مهر.بازهم زنگ مدرسه .يازهم بوي كتاب و دفتر وقلم .بازهم به رخ كشيدنهاي كودكانه كيف و كفش نو.باز هم زنگ حساب و ديكته وانشا .باز هم تكرار گذشته من وتو در كودكان امروز.بازهم غرورمادري كه كودكش براي اولين بار از او جدا مي شود تا به كلاس اول برود.بازهم ترافيك.بازهم دختر كان با فرم هاي مدرسه اي كه به زور رنگ هم نمي توانند شادي را به دلهاي كوچكشان ماندگار نمايند. بازهم قرقرهاي پدري كه بايد بچه ها را به مدرسه برساند .بازهم نازكردن هاي راننده سرويسها .تهديد هاي تاطم و مدير برسر رخت ولباس.بازهم فريادهاي ندارم و از كجا بيارم. بازهم بچه هايي كه كودكي نكرده بايد بزرگ باشند تا همه چيز را بفهمند .درك كنند و دم نياورند.
بازهم حسادت كودكانه به جامدادي بغل دستي.بازهم تگاه حسرت بار دخترك به مانتوي نو بغل دستيش و خجالتش ازمانتوي رنگ ورو رفته و مستعمل خودش.يازهم فرار پدر از زير بارش اشك چشمهاي پسرش.
بازهم جورابهايي كه فراموش شده اند و بدون وصله پوشيده مي شوند و بازهم دعا هاي كوجك و از ته دل بچه ها :
" كاشكي امروز بارون نيايد آخه اونوقت با اين كفشهاي سوراخ چي كار كنم ."
" كاشكي امروز نقاشي نداشته باشيم آخه روم نمي شه مداد رنگي هامو در بيارم ."
"كاشكي نگن امروز ورزشه .آخه اگه مانتومو در بيارم همه وصلشو مي بينن."
"كاشكي ازمون نپرسن بابا هاتون چي كارن آونوقت چه جوري بگم كه بابا ندارم"
......

يه روز يه 7 ازاينكه بايد هميشه رو سرش بايسته و پا ها شو تو هوا بگيره خسته مي شه. به خودش مي گه هرچي بادا باد من ديگه نمي خوام اين جوري وايسم . چرخي مي زنه و سر وته مي شه چند لحظه مي گذره و مي بينه خبري نشد و كسي براي اخراجش از سرزمين اعداد نيومده . فقط يك صداي بلند همه جا رو پر مي كنه .صدا مي گه: اي 7 جسور كه به خودت جرات دادي و از راه و رسم نياكانت برگشتي .از اين لحظه طي اين حكم به پاداش جسارتت ارتقا مقام مي گيري و ارزشت يك واحد اضافه مي شود . و اين جوري شد كه اولين 8 سرزمين اعداد متولد شد.

Wednesday, September 18, 2002

ما آدمها عجب موجوداتي هستيم .از يه طرف دنبال آدمهای جديد می گرديم كه باشون دوست بشيم .از طرف ديگه اونايی رو كه قبلا مي شنا ختيم می گذاريم كنار

Tuesday, September 17, 2002

دلم می خواست دنيا يه جور ديگه بود. بعضی وقتها اصلا نمی فهمم كيم چيم و تو اين دنيا ی بی در وپيكر چی كار می كنم .آخه من كه اين جا كاری ندارم .وقتی قراره كه يك سال ده سال و يا شايدم زودتر بار رفتنمو ببندم ديگه موندنم به چه درد مي خوره.آی خدا خوب مارو سر كار گذاشتی و به ريشمونم می خندی كه چقدر دنياتو جدی گرفتيم.خودمونيم خودتم باورت نمی شد كارت اينقدر بگيره. اين آدمها كه من می بينم همچی به اين دنيا آويزون شدن كه تا يه چند سال ديگه تو هم نمی تونی دكشون كنی. تازه خيلی روزگارشون خوشه , می خوان آدمم كلون كنند حالا بعدش چی ,من كه نمی فهمم .يكی نيست بهشون بگه اين دنيايی كه يعنی صاحاب داره ويه خدايی پشتشه ,اين جوری داره به گند كشيده می شه ديگه واي به حال دنيايی كه شما آدمشو كلون كنيد.راستی يه فكری اين مدعيان كلون كردن بيان و يه جفت زن و مرد كلون كنند.بعداين زوج از همه جا بی خبرو,سوار يه سفينه
بكنند و بفرستنشون يه سياره اي كه بشه توش زندگی كرد. بعدم بی خيالشون بشن و يه 10 هزار سال ديگه يه سر‍ی به سيارشون بزنن ببيندد اونجا چه خبره . ...

Monday, September 16, 2002

دلم به وسعت درياست و غمم چون صحراست

چون آيد بخشكاند و برود

بسوزاند و گذرد

آنچه ماند ,منم كه مانم و تنهام

و دائم در انديشه فردا

...
....
...

Saturday, September 14, 2002

هيچ كس زاغچه ای را سر يك مزرعه جدی نگرفت

Wednesday, September 11, 2002

ببرد از من قرار و طاقت و هوش

بت سنگين دل سيمين بناگوش
ديشب تو اخبار يه خبرجالب شنيدم :
يه پيرمرد 90 ساله آمريكايی كه لهستانی الاصل بوده و تو آمريكا به فلاكت و بدبختی و با كنار خيابون خوابيدن و تو آشغالا گشتن روزگار می گذرونده و حسابی بی خانمان و بدبخت بوده عمرشو می ده به شما .
بعد از مرگش كاشف به عمل مياد كه ايشون وصيت فرمودن داراييشونو كه يه مقدار ناچيز 5ميليون دلاری بوده به ارتش اسراييل هديه كنند.
روح مادر بزرگ مادرم شاد اگه الان زنده بود حتما می گفت "نه خود خوری , نه كس دهی ,گنده كنی به سگ دهی"

Tuesday, September 10, 2002

امروز سالگرد فاجعه 11 سپتامبراست منم با اجازه گل كو شمعش رو قرض مي گيرم تا بياد بيگنا هاني كه اون روز كشته شدند به اضافه اونهايي كه بعدا به بها نه اين روز كشته شدند و بقيه بيگناهاني كه قراره در ادامه اين فاجعه كشته بشند روشن كنم
ديروز يه جلسه اداري داشتيم عين تاترهاي شبكه چهار فقط يه كم كمدي تر بعدش فكر كردم زندگي چقدر شبيه يه بازی كه آدمها خواسته ونا خواسته قوانينشو مي پذيرن و بهش تن در مي دن در اين حالت همه چي رو مي پذيرن و بدون فكر همون كارايي رو مي كنن كه بقيه در شرايط او نا مي كنن و اين جوري يه عمر 70-80 ساله رو پر مي كنند و به خوبي و خوشي از دنيا خداحافظي مي كنند ويه جا برا نفر بعدي باز ميكنند. اين آدمها معمولا براشون سوالي مطرح نمي شه و سعي هم نمي كنند كه غير از اون چيزي كه براشون در نظر گرفته شده داشته باشند . ولي خوب بعضي وقتها بعضي آدمها يه كارايي مي كنند كه نظم اين بازی به هم مي خوره ويه اتفاقاي ديگه مي افته :
مثلا يكي قتل مي كنه و بقيه از بازي مي اندازنش بيرون مثلا دارش مي زنن.
يكي سوال مي كنه وچون كسي نمي تونه به سوالش جواب بده خطرناك ميشه واونو هم مياندازن بيرون
يكي شك ميكنه و چون ممكنه بيماريش واگير دار باشه مي ره پهلو دو نفر قبلي
يكي خوش شانس مي شه شك مي كنه سوال مي كنه واونقدر مي مونه كه قوانينو عوض مي كنه و قانون مي ذاره كسي نبايد به من شك كنه و يا از من سوال كنه وگرنه ..........
و اين بازي تا ابد ادامه پيدا مي كنه

Monday, September 09, 2002

يه جايی خوندم كه 1 ايرانی برابر 5 تا آلمانی كارايی داره 2 تا ايرانی برابر 3 تا آلمانی و 5 تا ايرانی به اندازه هيچ آلمانی و اين يعنی فرهنگ كار گروهی برابر 0 .
يه سايت خيلي خوشگل ديدم آدرسش اينجاست

Sunday, September 08, 2002

هواي حوصله ابريست
از صبح تا حالا فقط تونستم يه صفحه رو يخونم اين اتاقم كه شده عين كاروانسرا يكي ميره يكي مياد.انگار يه بابايي تو مها آباد ادعاي پيغمبري كرده و ادعا كرده به زودي معجزه اي هم مي آره.فعلا اين پيغمبر جديد براي انجام پاره اي معاينات رهسپار پزشك قانوني شده ....در ضمن ايشون 26 سال هم سن دارند.
رمان "كوری" اثر سارامگو هم برای خوندن بد نيست .اگه اهل خوندنيد و نخوندينش حرفهاي جالبي براي گفتن داره
ديشب تو شهرما يه اتفاق ناجور افتاده يه كاميون كه داشته از يه سرازيریِ پايين می اومده ترمزش مي بره و حسابي مردم و ماشين ها رو لت وپار مي كنه و ظاهرا تلفات زيادي چه جاني ومالي وارد مي شه . مقصر هر كي بوده حالا ديگه مهم نيست مهم اينه كه حالا تعدادي از آدمهايي كه هزار اميد وآ رزو داشتند ديگه نيستند و خونواده هايي هم عزادار شدند. كاشكي ميشد مقصر ها رو قبل از اينكه يه اتفاق بيفته شناسايي كرد و يقشونو گرفت
يه سايت هست به نام Shadzi.com .از اين نامه های اميدوار كننده مي فرسته .همونايی كه وقتی می خونی فكر می كنی می تونی دنيا رو تكون بدی و يه ساعت كه ازش می گذره يادت می ره كه چی خوند ی
ولِی خوب يه سری بزنيد شايد شما بد از اينكه خونديد فراموشش نكرديد و يه تكونی به اين دنيا داديد.

Tuesday, September 03, 2002

اين فيلم زندان زنان چقدر مخالف پيدا كرده اينجوری آدم بيشتر هوس مي كنه بره فيلمشو ببينه .
توي كار عاشق مشكلاتيم كه سرو ته شون پيدا نيست آخه وقتي سر و ته شو در مي آري روحت شاد مي شه .الانم سر و ته يكيشونو در آوردم و كلي حال كردم
يه نمايشنامه هست مال برتولت برشت به نام "آنكه گفت آری آنكه گفت نه" اگه دمه دستم بود يه بار ديگه مي خوندمش