Monday, May 26, 2003

ظاهرا قراره فيلتر از روي سايتهاي خبري داخلي برداشته بشه ولي خوب به علت تعجيل ISP ها در امر خطير فيلتر گذاري وتا خيرشون در امر غير خطير فيلتر برداري ،در صورت نمايل بديدن سايت زنان ايران مي توانيد از آدرس زير استفاده نماييد:
http://www.womeniniran.org
ظاهرا قراره فيلتر از روي سايتهاي خخبري داخلي برداشته بشه ولي خوب به علت تعجيل ISP ها در امر خطير فيلتر گذاري وتا خيرشون در امر غير خطير فيلتر برداري ،در صورت نمايل بديدن سايت زنان ايران مي توانيد از آدرس زير استفاده نماييد:
http://www.womeniniran.org

Sunday, May 25, 2003

الان داشتم صفحه نياز مندي هاي روزنامه رو مي خوندم كه ياد يك خاطره افتادم.فكر كنم پارسال بود كه يه آگهي توي روز نامه ديدم با عنوان كار در منزل.من فكر كردم اينجا هم خيلي پيش رفته شده مي شه كار گرفت و توي خونه انجام داد .برا همينم به شماره اي كه داده بود زنگ زدم يه خانمي گوشي رو برداشت و بهش گفتم را جع به آگهي تون تو روز نامه مزاحم شدم .اونم وصل كرد يه جاي ديگه و منم تو دلم مي گفتم نه انگار يه شركت درست حسابيه كه يه خانم ديگه گوشي رو بر داشت .و وقتي منم گفتم برا آگهي تون زنگ زدم مي دونيد چي گفت : يه بچه دو ساله داريم كه مي خوايم براش يه پرستار بچه بگيريم
يادمه بچه بودم دوران دبستان بود و سالاي اول جنگ و انقلاب.من مريض بودم .يه مدت بود تنگي نفس گرفته بودم.يادمه حتي تا تهرانم بردنم پيش يه دكتر خيلي معروف كه اونم گفت چيز مهمي نيست و انگار خودش خوب شد.شايدم حالا بعضي وقتا كه ميگم نفسم بالا نمي آد يه ربطي به اون موقع داشته باشه نمي دونم .خلاصه من مريض بودم و قرار بود بريم دكتر.داشتيم حاضر مي شديم مامان توي حمام بود و داشت لباس مي پوشيد.راديو روشن بود كه يهو اون آهنگه بود كه هروفت يه اطلاعيه مهم پخش مي شد رو مي ذاشتن گذاشتن و اون آقاهه كه هنوز زنگ صداش توي گوشمه اعلام كرد كه حرمشهر آزاد شد .من باورم نشد برا همينم به مامانم گفتم انگار مي گن خرمشهر آزاد شد اونهم باور نمي كرد تا اينكه خلاصه مطمدن شديم كه آره انگار يه خبر هايي هست.بيرون كه اومديم ماشينا بودن كه با چراغ روشن حركت مي كردن و هوا كه پر از طنين شادي بود.شيريني وشربت بود كه قسمت مي شد كارخونه پپسي كولا اونكه روبروي پارك بود و حالا حرابش كردن تا بجاش هتل بسازن نوشابه به مردم مي داد .اون ليوانه كه خونه بابا ايناست مال اون روزه .اين ديگه درست يادم نيست ولي الان كه دارم مي نويسم يه چيزاي محوي داره يادم مي آد ازاينكه مامان شيريني برد براي همسايه ها .چقدر مردم شاد بودن.شادي كه توي اين چند ساله فقط دوسه بار توي اين مردم ديدم.يادمه يكيش اول انقلاب بود كه فكر مي كردن شاخ غول رو شكستند .يكي وقتي بود كه جنگ تمام شد.البته اين بار بيشتر بهت زده شده بودن تا خوشحال دفعه بعدي وقتي كه اسيرها آزاد شدن و آخريشم وقتي بود كه ايران تو مسابقه فوتبال استراليا رو برد.
آخي بميرم براي اين مردم شاد.

Wednesday, May 21, 2003

مي دوني همه آدما مي تونن زندگي خوشون رو بسازن
نمي دونم چرا ولي اكثر زناي دور و برم نسبت يه زندگي شون انفعالي عمل مي كنند.حتي اونايي كه براي خودشون تو دوران مجردي يلي بودن و خودشونو كمتر از مردا نمي دونستند بعد از چند سال زندگي مشترك كم كم كنار مي كشن و كاري بكار چيزي ندارن.انگار اقتصاد و سياست دنياي مردانه اي است كه بايد تا ميشه ازشون حذر كرد.تو اين موقع ها من اينقدر حرص مي خورم كه نگو.بابا اين قدر اول زندگي تون خودتونو كنار نكشيد كه كم كم محو بشيد و خودتون هم باورتون بشه كه تو زندگي نمي تونيد كاري از پيش ببريد و كم كم موجودي بشيد كه حرفي براي زدن نداشته باشه.درسته كه زن جنبه زنانه و لطلفت زنانه داره ولي قبل از اون بك انسانه كه مي تونه فكر كنه حرف بزنه و همون قدر كه همسرش مي تونه به جنبه زن بودن اون توجه داشته باشه مي تونه ياد بگيره كه روحشم ببينه يه روح انساني كه ميشه باهاش دوست شد و روحي كه هيچوقت زيباييشو نه با زايمان هاي متعدد از دست ميده نه با شير دادن از ريخت مي افته نه هيچ بلاي ديگه اي سرش مي آد. تازه روز بروز هم زيباتر ميشه ...

Tuesday, May 20, 2003

سايت زنان ايران هم پشت فيلتر مونده و من احساس خفگي مي كنم

Sunday, May 18, 2003

امروز تكليف كلاس زبانمون نوشتن يه دستور غذا بود و هر كس بايد در مورد روش آماده كردن غذاي مورد علاقش توضيح مي داد.منم دستور پخت پلو قارچ رو نوشته بودم كه هم خيلي خوشمزست و هم زياد دردسر نداره.برا همين اينجا هم مي نويسمش كه اگر دوست داشتيد شما هم درست كنيد.
براي اين غذا اول بايد يه پياز داغ ريزو حسابي درست كنيد .بعد قارچهايي كه خوب شستيد و خرد كرديد و آبش رفته به اون اضافه كنيد.كمي كه پياز و قارچ رو تفت داديد بهش رب گوجه فرنگي بزنيد (درست مثل مايه ماكاروني).يه مقدار مغز گردوي خرد شده نيز به مخلوط اضافه كنيد.براي بهتر شدن طعم غذا مقدار خيلي كمي سركه هم در اون بريزيد.حالا برنج رو آبكش كنيد .و مثل ماكاروني مايه قارچ رو لابلاي برنج بريزيد و بذاريد دم بكشه.غذاي خوشمزه اي ميشه مطمئن باشيد.

Saturday, May 10, 2003

قربون شكلت برم.پس اين پدرانه چي شد.هروز ازم سراغشو مي گيرن كه چرا Update نمي شه
روز قبلش زنگ زدم شير خوار گاه .پرسيدم الان چي بيشتر احتياج داريد .گفتن براي بچه ها الان خيلي كمبود ميوه داريم.فرداش رفتيم يه مقدار ميوه و شير خشك برديم براي بچه ها.اونقدر بچه هاي نازي بودن كه نگو.
هركدوم رو كه بغل مي كردي مي ديدي يكي پشت سرش ايستاده و مي خواد كه اون رو هم بغل كني.بچه ها تو محدوده سني شير خوار تا 3 ،4 ساله بودن.و مشتاق محبت.حتي نوزاد ها هم دلشون مي خواست بغل بشن.اونقدر چشماشون پر از محبت بود كه آدمو شرمنده مي كرد.
مسئول اونجا گفت كه معمولا نوزاد هاي سر راهي رو زود مي برن ولي بعضي هي هستن كه بد سرپرستن.يعني سرپرست دارند ولي در شرايطي نسيت كه بتونه اونها رو نگه داري كنه بنابراين نمي شه اين بچه ها رو واگذار نمود.
داخل بچه ها يه بچه حدودا 1.5 بود كه فلج كامل بود . اسمش هادي بود .حرف نمي زد ولي چشماش با آدم حرف مي زد منو كه مي ديد با اندك تواني كه داشت خودشو تكون مي داد يعني بغلم كن و وقتي بغلش مي كردي و يا نگاش مي كردي حس غريبي داشت.سر راهي بود و با اين وضعيتش بعيد است كه كسي اونو به فرزندي قبول كنه. يكي از دستاش كمي بيشتر حس داشت و با اون انگشتمو محكم گرفته بود .هنوز كه هنوزه صورت نازشو نمي تونم فراموش كنم.دم بدم بغض مي كرد.مربيش مي گفت چون متوجه تفاوتش با بقيه ميشه ناراحته و بغض مي كنه
نمي دونم چي كار ميشه براش كرد .تنها چيزي كه الان به ذهنم مي رسه اينه كه يه دونه از اين اسباب بازي هاي كشي كه به تخت ميبندن براش ببرم تا با دستي كه يه ذره حركت داره باش بازي كنه


Monday, May 05, 2003

اگه دلتون مي خواد بدونيد تو زندگي گذشتتون چي بوديد كجا بوديد چي كار مي كرديد مي تونيد يه سري اينجا بزنيد .حتي اگه به تناسخم اعتقاد نداشته باشد باز خالي از لطف نيست.

Sunday, May 04, 2003

كي ميگه ما پيشرفتمون كمه مملكتمون عقب افتادست من كه مي گم خيلي هم عاليه كافيه يه نگاه به آمار زير بندازيد تا ببينيد پيشرفت قيمتها در سال 81 چه جوري بوده تا شما هم نظرتون عوض بشه:
قيمت برنج 29 تا 43 درصد
روغن 26درصد
گوشت قرمز 37 تا 43 درصد
پرتقال 64 درصد
ليمو شيرين 30 در صد
پياز 52 درصد
سيب زميني 30 درصد
سبزي 17 درصد.


روزهاي يك شنبه و چهار شنبه صبح ها ساعت 5/6 تا 8 صبح تو محل كارم كلاس زبان دارم.امروز جلسه پنجم بود و با اينكه دو جلسه هفته قبل رو به خاطر بيماري گل پسرم نتونستم برم ولي با اين حال الان خيلي خوشحالم كه دارم اين كلاس رو مي آم .چون به نوعي از وقتي كه مي تونست حروم بشه دارم استفاده بهتري مي كنم.حالا خدا مي دونه چفدر از اين وقتا تو زندگيم هست كه داره همين جور الكي هرز ميره.
راستي از اينكه براي اين كار منو تشويق مي كني و كلي هم با هام همكاري ميكني ممنون

اين يكي رو داشت يادم ميرفت يه روز عصر كه از سر كار برگشتم خونه مامان اينا اول زنگ زدم خونه خودمون نبودي يعد گفتم شايد مونده باشي سر كار برا همينم زنگ زدم سر كارت يعد كه اين جوابگو گويا گفت داخلي مورد نظر رو وارد كنيد منم وارد كردم و بعد از چند لحظه تلفن وصل شد همون موقع كه تلفن رو بر داشتن حدس زدم اشتباه وصل شده باشه چون سرو صداي محل كارتو دقيقا مي شناسم بعد يه آقايي گفت بفرماييد منم گفتم با فلاني كار دارم آقاهه گفت دختر جون(با لحني كه انگار من يه دختر بچه هستم و زنگ زدم محل كاربابام مي خوام با بابام حرف بزنم ) اين جا نيست شماره داخليت چنده گفتم اينه بعد گفت دختر خانم يه كم صبر كن بعد انگار خودش زنگ زده بود داخلي تو ، و سراغ تو رو گرفته بود .همكاراتهم بش گفته بودن اومدي .خلاصه اونم به من گفت مي گن اومده خونه.منم كه كلي خندم گرفته بود تشكر كردم و گوشي رو گذاشتم.

Saturday, May 03, 2003

ديگه حالم خوب خوبه مي بيني كليم وراجي كردم.تازشم تو مادرانه هم كلي مطلب نوشتم .به اين مي گن شفاي روح
اين يكي رو هم مي گم و ميرم :
يه نفر داشته دنبال كار مي گشته مي بينه مايكرو سافت آگهي استخدام نظافتچي زده ميره مي بينه ساعتي 5 دلار مي دن.بعد از مصاحبه بش مي گن ايميلتو بده تا خبرت كنيم ميگه اي بابا من اصلا كامپيوتر ندارم چه برسه به ايميل.اونا هم بش مي گن تو اصلا بدرد ما نمي خوري .اين بابا هم مي آد بيرون تو حيبش 10 دلار داشته ميره مي ده گوجه فرنگي مي خره و اونا رو برق مي اندازه و تا شب مي فروشه 20 دلار .خلاصه اين كارو دنبال مي كنه و بعد از چند سال ثروتي به هم ميزنه و ميشه يه تاجر درست حسابي.يه روز آقاي تاجر تصميم مي گيره كه خودشو و خونوادشو بيمه عمر كنه با شركت بيمه تماس مي گيره و اونا يه مامور مي فرستن.جناب مامور كلي صحبت مي كنه و در آخر مي گه ايميلتو نو بدين تا قرارداد رو براتون پست كنيم .تاجره مي گه اي بابا من كامپيوترم ندارم چه برسه به ايميل .مامور بيمه تعجب مي كنه و ميگه مي دونستيد اگر كامپوتر داشتيد الان داشتيد چي كار مي كرديد جواب ميده :هيچي به عنوان نظافتچي تو مابكروسافت براي ساعتي 5 دلار كار مي كردم.
ميگن يه نفر از كنار دهي رد مي شد از يك نفر از اهالي پرسيد شما اينجا دكتر داريد؟مرد دهاتي گفت نه .رهگذرتعجب كرد وگفت پس چكار ميكنيد .گفت هيچي به مرگ طبيعي مي ميريم حالا چرا ياد اين موضوع افتادم علتش اينه كه :
پسرگلم مريض شده بود ومنم بردمش دكتر.وقتي دكتر نسخه مي نوشت حسابي حواسمو جمع كردم كه بعدا اشتباه نكنم .يكي از دوا ها رو دكتر نوشت 2سي سي هر 6 ساعت براي 24 ساعت اول و بعد از 24 ساعت هر 8 ساعت . و يك داروي ديگه كه دكتر تاكيد كرد همزمان با داروي اول داده نشود و در فواصلي كه داروي اولو ميدم اين دوا رو بدم.
نسخه رو بردم داروخونه .داروخونه اي همزمان كه داشت نسخه منو مي پيچيد داشت با رفيقش احوال پرسي مي كرد برا همينم روي اون دارويي كه بايد 2 سي سي مي دادم نوشت يه قاشق مربا خوري يكم جا خوردم اونايي كه تو حساب كتاب دارو هستن مي دونند كه يه قاشق مربا خوري ميشه 5 سي سي يعني از دوزي كه دكتر مشخص كرده بود دوبرابر بيشترو اين براي آدم بزرگش مي تونه خطرناك باشه چه برسه به بچه كوچيكش .
گفتم بش اين كه دو سي سي بود .خودشو از تك وتا ننداخت وگفت نه يه قاشق مربا خوري بعدم يواش اونو خط زد و كرد 2 سي سي بدون اينكه صحبتي از روش دادن دارو ها بكنه (با اينكه توي نسخه ذكر شده بود اينو امروز صبحم رفتم ديدم)
حالا چقدر از اين اشتباه ها ميشه بدون اينكه كسي متوجه بشه و چه اتفاقايي مي افته خدا مي دونه.حالا تو رو خدا وقتي مي ريد دكتر حواستونو جمع كنيد كه اگر توي داروخانه اشتباه شد جلوشو بگيريد تا اقلا به مرگ طبيعي بميريد.
رفتم بانك دسته چك يگيرم. آخه فقط سه تا برگ توي دسته چكم مونده بود برا همينم درخواست دسته چك دادم .خانمه چند تا چيز وارد كامپوترش كرد گفت نميشه خانم. از دسته چكتون 12 تاش هنوز نيومده بانك و نميشه دسته چك جديد بگيرين يه كم جا خوردم آخه مگه ميشه؟!!! ته چكامو نگاه كردم ديدم يا نوشته خرجي خونه يا قسط فلان جا يا بهمان بدهي دو تا هم چك ضمانت برا وام دوستام داده بودم كه با 12 تا خيلي فاصله داشت رفتم طرف ديگه درخواست يك پرينت ازوضعيت چكهام كردم پرينت وضعيت دسته چكم يه چيز ديگه رو نشون ميداد همه چك ها اومده بود غير از همون دوتا چك ضمانت آخرش برگه پرينت رو بردم و دسته چكمو گرفتم . ولي هنوز كه هنوزه نمي فهمم كه توي سيستم بانكي با يه شبكه اطلاعاتي چه جوري ميشه اطلاعات با هم جور در نياد .
آي دلم لك زده براي يه كتاب خوب .يه كم پرسه زدن توي جمعه بازار كتاب و يه پولي كه از قبل براش حساب باز نكرده باشم و برم باش كلي كتاب بخرم.بعدم يه قهوه درست كنم يا يه ليوان شير نسكافه سرد يه آهنگ ملايمم بذارم و بشينم بكتاب خوندن.

Friday, May 02, 2003

يه مدت بود كه سراغ سايتاي خبري و روزنامه و اين جور جاها نمي رفتم چون حسابي حالمو مي ريخت بهم .منم گفتم خوندن اين خبرا كه فايده نداره اقلا نخونمشون شايد روحيم بهتر بشه.ولي اين مدت ديدم روحيم بهتر كه نشد هيچي خراب تر هم شد چون اونموقع افلا يه چيزي بود كه بگم برا چي رو حيه ام خراب شده ولي حالا ديگه نمي دونم از چي عصباني باشم برا همينم امروز پرهيزمو شكستم و دوباره رفتم سراغ اخبار از اين بگذريم كه حالم كلي گفت ولي خوب حداقل الان دليلشو مي دونم.اگه شما هم مي خواين حالتون بگيره يه سري اينجا بزيند