دختر برو بگير بخواب انگارخيلي احساساتي شدي مي دونم چند وقت ننوشته بودي
و حالا داري زور مي زني يه چيزي بنويسي پاشو برو بخواب كه ساعت داره ميرسه يه يك نصفه شب و فردا حتما بايد اين پرده هايي رو كه سه قرن براي شستن باز كردي بشوري تازه خونه تكوني هم مونده
به جاي رديف كردن اين خزعبلات برو بگير بخواب كه فردا جون داشته باشي به كارات برسي
Sunday, February 29, 2004
من اومدم چند وقتي نبودم براي اولين بار توي عمرم پامو از مملكتم گذشتم بيرون راه دوري نرفتم كمي انطرف تر از آبهاي خودمان ولي دنيايي كه ديدم بسيار متفاوت بود ازكشوري كه ساليان گذشته عمرم را بر خاكش گذراندم و چقدر افسوس خوردم كه مردمم با اين همه ثروت ملي با اين همه
پشتوانه فرهنگي با اين همه تاريخ هنوز در فقر بسر مي برد نه تنها فقر مالي كه آنهم به جاي خودش جاي بسيار تاسف دارد فقر همه چي از فرهنگ گرفته تا رفاه و آسايش و خيلي چيز هاي ديگر كه اگر به چشم نمي ديديم نمي توانستم كمبود آنها را احساس كنم
پشتوانه فرهنگي با اين همه تاريخ هنوز در فقر بسر مي برد نه تنها فقر مالي كه آنهم به جاي خودش جاي بسيار تاسف دارد فقر همه چي از فرهنگ گرفته تا رفاه و آسايش و خيلي چيز هاي ديگر كه اگر به چشم نمي ديديم نمي توانستم كمبود آنها را احساس كنم
Saturday, February 14, 2004
من هستم من وجود دارم من نفس مي كشم اگر چه ممكنه صد سال ديگه هيچ اثري ازم نباشه اگرچه ممكنه توي تاريخ بشري هيچ تاثيري نداشته باشم اگرچه ممكنه چند سال ديگه كسي اسممو هم ندونه ، ولي الان وجود دارم با همه احساساتي كه يه انسان مي تونه داشته باشه با همه ارزو ها و اميد ها همه درد ها و غم ها و تمام آينده اي كه مي تونه از يك لحظه تا چند سال ديگه جلوي روم باشه من ميتونم عشق بورزم يا وجودمو پر از كينه كنم ميتونم دوست داشته باشم يا نفرت بپرورونم مي تونم شاد باشم يا غمگين و تنها چيزي كه برام تصميم مي گيره تا لحظاتم رو چه جور بگذرونم وجود خودمه و اون فكرايي كه توي كلم راه ميرن و به لحظاتم شكل مي دن پس چرا جوري فكر نكنم تا زندگيم لذت بخش تر باشه
Sunday, February 01, 2004
Subscribe to:
Posts (Atom)