Tuesday, December 20, 2005

آي پدرها مادرها چرا مي ذاريد دختراتون درس بخونن چرا مي ذاريد بيان تو اجتماع چرا ميذاريد براي خودشون كسي بشن چرا ميذاريد كتاب بخونن و ذهنشون مسموم بشه شوهرشون بديد همون نه ساله همون موقع كه چشم و گوششون بستس بندازيدشون تو خونه شوهر. اونا كه در هر حال بايد كلفت بشن بذاريد نفهمن زندگي چيز ديگه اي هم هست .ادامه تحصيل چيه .زن دكتر و مهندس چيه مگه نمي دونيد اين حرفا كشكه .
يادمه چند سال پيش اون موقع كه فكر مي كردم زندگي مشترك يك روياي عاشقانه خواهد بود يه خانم دكتر توي مطبش دستاي ترك تركش رو نشون داد و گفت :" دستام از بس تو خونه كار ميكنم داغون شده ديروزم مهمون داشتيم كلي بادمجون پوست گرفتم " . يادمه من ناباورانه دستاي ترك ترك و سياهش رو نگاه كردم. اون روز باورم نشد ولي الان حسش ميكنم حتي مي تونم ببينم شوهر گردن كلفت اون خانوم وقتي خورشت بادمجون كوفت مي كرده گفته ترشيش كمه دفعه ديگه بده من چاشنيش رو بريزم .
حالم داره بهم مي خوره .از اين همه زوري كه مي زنم دارم خفه مي شم .مي دونم تنها نيستم خيلي هاي ديگه هم مثل من زور ميزنن زور ميزنن كه خودشون رو نگه دارند و براي اين كار خودشون رو زير بار مسئوليت له مي كنند.
خنده داره ولي واقعيت داره .زن و مردي كه در يك رده شغلي هستند با يه فشار كاري با يه مسئوليت كاري با يه حقوق و با يه سختي كار .صبح باهم از خونه مي آن بيرون . حكايت قبل تراز بيرون اومدن رو بي خيال. باهم ميرن سر كار و باهم ميان خونه . وقتي ميرسن خونه مرد خسته است و جلو تلويزيون ولو ميشه يا ميره مي گيره مي خوابه يا ميره تو اتاقش كتاب مي خونه و درو مي بنده يا ميشينه پاي كامپيوتر چون حق خودش مي دونه استراحت كنه و زن ميره تو آشپزخونه چون از بچگي تو كلش كردن مسئوليت زندگي با توئه .بچه غر مي زنه كه بيا با من بازي كن و زن براي اينكه صداشو ببنده يه پاش تو آشپزخونه يه پاش پيش بچه .مرد مي خوابه چون اگر بيدار باشه غر ميزنه " غرهاي بچه تقصيرتوئه كه ميري سر كار"."رابطت با بچه ضعيفه "."تو ميري سر كار خونمون رو گند برداشته"." تو ميري سر كار قيافت خسته است "."تو ميري سر كار زندگيمون لجن شده و نميگه تو ميري سركار دستت درد نكنه كه خونه خريديم دستت درد نكنه كه تمام حقوقت تا حالا بالا قسط وبدهكاري رفته اصلا دستت درد نكنه كه اين قدر زحمت مي كشي .
زن شام مي اره و همه مي خورن سر شام ده بار بلند ميشه يكي آب ميخواد يكي ماست مي خواد يكي .....
و مهماني ها ........حوصله تكرار داستان تكراري آنها را ندارم
و اين داستان مكرر هر روز تكرار ميشه هرروز زن با فشار 120 ميره سر كار و خسته و دلسرد مي آد خونه كارشو دوست داره چون تنها جايي است كه هويت واقعي خودش رو داره تنها جايي است كه مادر نيست همسر نسيت و يك انسانه . مي تونه حرف بزنه و كاري رو بكنه كه دلش مي خواد و چقدر مرد دلش مي خواد كه اين حس رو از اون بگيره و چون نمي تونه اعصابش رو بهم ميريزه .اونقدر اين كارو مي كنه تا زن مجبور بشه كارشو ول بكنه .آي كه چقدر دلم ميخواد محكم بزنم تو دهن مردا وقتي كه با افتخار ميگن نذاشتيم زنمون بره سر كار . از اين حس مالكيت مردونشون عقم مي گيره
................
و من اين وسط دارم زور ميزنم زور ميزنم شايد بتونم همه چيز را باهم جور كنم و تو اين همه فشارباز بايد لبخند بزنم .

No comments: