Monday, August 14, 2006

منشي :نيست من همه جا رو گشتم
زن چادري با چادر سياه و با يه عينك قاب فلزي از اونها كه ارزون ترين نوع عينكها هستند : من گذاشتم رو ميز زير دفترچه .
منشي : من كه دروغ نمي گم زير دفترچه هيچي نبود.
زن : شما كه تو دفترت معلومه از چند نفر پول گرفتي بشمار با دخلت مقايسه كن
منشي : من مي دونم كم ميارم اخه چرا گذاشتي رو ميز
زن : من پام درد مي كنه منشي قبلي مي دونست نمي تونم بايستم هميشه خودش مي اومد دم در ازم دفترم رو مي گرفت
منشي : من منشي قبلي نيستم ولي مي دونم نبايد همين جور پول رو گذاشت رو ميز
زن : حالا شما بشمار من كه دروغ نمي گم
منشي به شمردن و جمع كردن مشغول مي شه
منشي : نه كم دارم
زن : ولي من گذاشتم رو ميز دروغم نمي گم اگر مي گي نيست بازم ميرم از شوهرم مي گيرم ميارم
منشي :حالا صبر كن يه بار ديگر هم بشمارم
منشي دوباره شروع مي كنه به جمع زدن
منشي : ببين نيست من كه دروغ نمي گم
زن : منم دروغ نمي گم من گذاشتم زير دفترچه
زن با دستاي لرزون رو به بغل دستيش مي كنه و با بغض مي گه برو به همراه من بگو پول بده .بغل دستي از جاش نمي تونست تكون بخوره
منشي :اگر مي گي دادي اشكال نداره برو تو من از جيب خودم ميدم
زن با بغض : نمي خواد من كه دروغ نمي گم پول دادم
منشي : نمي خواد بيا دفتر رو بگير برو تو من خودم از جيب خودم مي دم
زن :دفتر رو گرفت .وقتي بازش كرد پول ويزيت لاي اون بود با گريه اونو نشون منشي داد گفت ببين اينجاست
منشي : تو كه نگفتي لاي دفترچه است هي مي گي زيرشه اخه من از كجا بدونم پول لاي دفترچه است
زن بغضش تركيد وبا دلي شكسته و بدني لرزون رفت پيش دكتر

No comments: