Wednesday, September 27, 2006

از چي بنويسم نمي دونم سه بار نوشتم و پاک کردم انگار عادت نوشتن به ننوشتن تحليل ميره حالا براي خالي نبودن عريضه خاطرات اين چند وقتم رو مي نويسم تا ببينم چي پيش مي اد
تابستان من اولين قسمت
چهار شهريور آخرين امتحان رو دادم عجب امتحاني بود تمام مدت امتحان فکر و ذکرم اين بود که بعد از امتحان خودم رو برسونم شهروند و براي عزيزم يه گوشي موبايل بخرم آخه شهروند تنها جايي بود که مي شد از کارت ثمين استفاده کرد .اگر اونجا رو از دست مي دادم ديگه شانس خريد هديه رو هم از دست مي دادم .
امتحان ساعت 8 تموم شد .برگه رو که دادم انگار تمام اميد قبول شدن رو هم همراه اون تحويل دادم ديگه بي خيالش شدم دوستم که وضعش بد تر از من بود سر امتحان اونقدر هول کرده بود که هيچي نتونسته بود بنويسه ومن سعي داشتم دلداريش بدم .هوا تاريک شده بود روي يه نيمکت نشستيم تا کمي اروم بگيره ارومتر که شد يواش يواش راه افتاديم که ماشين بگيريم اما مگه ماشين بود تمام تاکسي تلفني هاي اون دور وبر ماشين نداشتن خلاصه اونقدر منتظر شديم تا يه تاکسي اومد توي راه من دلداري مي دادم و دوستم غصه مي خورد .بهش گفتم بي خيال بابا حالا ميريم به زندگيمون مي رسيم من دلم لک زده براي يک فيلم يا کتاب
ادامه دارد .............

No comments: