Saturday, December 09, 2006

ساعت شش صبح روز یک شنبه است . شاید اندکی دیرتر. سکوت شب هنوز بر چیده نشده و دنیای پر هیاهوی روز آغاز نگردیده . به اندیشه ای دیگربیدار شدم. در پی کپی چند فایل بر روی سی دی که مشغول نوشتن شدم. آنقدر حرف هست و حرف برای گفتن دارم که نمی دانم از کجا بنویسم . آنچه این روزها زیاد است کارهای گوناگون و رنگارنگ است که من بواسطه چندین نقشی که برای خود ساخته ام باید به آنها بپردازم.و به دنباله آنها اتفاقات زیادی روز به روز در زندگیم رخ می دهد که شیشه نازک روز مرگیم را هزار تکه کند و از هزاران تکه اش هزاران داستان بسازد برای بازگویی. افسوس که در این میان زمانی نمانده برای واگویی .
درسها به تنهایی خود برای یک زندگی زیاد است و در کنار آن کار م سر جایش است و تمام نقشهای من به عنوان مادر و همسر اجرا می شود. گاه خود در کار خود می مانم تنها می دانم که می توان هر کاری کرد و اکنون در این اندیشه ام که باید جایی برای این صفحه هم در زندگی باز کنم آخرمن آن را اهلی کرده ام و در مقابلش مسئولم

No comments: