Monday, January 04, 2010

یادته وقتی تازه با وبلاگ آشنا شدی. سال ٨١ بود. تا دم صبح می نشستی و وبلاگ می خوندی. البته قبلشم همین بود همیشه کامپیوتر برات جاذبه ای داشت که نگو. از همون سال اول ازدواج یادمه که تا دم صبح معمولا پای کامپیوتر بودی . اول چت بود بعد وبلاگ اومد بعد هزار ویک و سایت دیگه. بعد اون کاری که باید شب تا صبح می نشستی پای کامپیوتر و اون خطهای کج و معوج رو نگاه می کردی و به قول خودت بازار رو می پاییدی. بعد اومدیم اینجا روزها دنبال کار می گشتی شبها اخبار می خوندی. دیگه تعجب نمی کنم که ساعت ٤ صبح از خواب بپرم و ببینم تو هنوز پای این جعبه چادو نشستی و داری برا خودت این ور و اون ور می چرخی یا چت می کنی. خیلی سعی می کنم هیچی نگم ولی اعتراف می کنم که هنوز بعد ده سال بازهم ازت می رنجم. حالا می خوای اسمش رو حسادت بزار یا تنگ نظری یا هرچیزه دیگه که دوست داری

No comments: