Thursday, January 06, 2011

دوست دوران دانشگاهم امشب قراره بیاد خونمون خورشت کرفس پختم. چهارده سال میشه که همدیگرو ندیدیم. آخرین بار من دختر خونه بودم و تازه رفته بودم سر کار که دوستام اومدن و بهمون سر زدن. یادش بخیر. یادمه کلی فال حافظ گرفتیم و عکس . همون شب یه هزار پا از پاچه شلوار من رفته بود بالا و من کلی جیغ و داد کردم و بالا و پایین پریدم تا از پاچم افتاد بیرون. راستش الان که دارم اینا رو می نویسم می فهمم که چقدر دلم برای خونه پدری تنگ شده. چقدر دلم برا مامان و بابام تنگ شده. چقدر دلم اون شومینه رو می خواد که وقتی از سر کار می اومدم جلوش پهن می شدم رو زمین. یادش بخیر مامان همیشه می گفت شما مهمون خونه ما هستید ولی اون موقع نمی فهمیدم یعنی چه. ولی الان خوب می فهمم که مهمون یعنی چی. یادش بخیر مامانم نمی ذاشت ما ظرف بشوریم همیشه می گفت یه عمر باید ظرف بشورید بزار تا پیش من هستید اقلا حال کنید. دلم می خواد بدونن که یهترین مهماندارای تموم عمرم بودن

1 comment:

ستاره پنج پر said...

امیدوارم بهتون خوش بگذره