Tuesday, September 23, 2003

روز قبل از عروسي بود ديگه تقريبا همه كارا رو كرده بوديم حدود ساعت دو بعد از ظهر بود وداشتيم ازگل فروشي بر مي گشتيم كه براي دسته گل عروس وماشين عروس رفته بوديم سراغش. داشتيم بر مي گشتيم خونه سر كوچه خونمون چون از شدت گرما در حال هلاك شدن بوديم دم يه سوپر ايستاديم كه يه چيزي بخوريم و البته طبق معمولي دلستر ليمويي . داشتيم دلستر مي خورديم كه يادمون افتاد هنوز مهريه معلوم نيست و فردا هم قراره خطبه عقد خونده بشه.
از اول برنامه ها يادمه چند بار مامانش به باباي من گفت بود كه نظرتون در مورد مهريه چيه و باباي من هميشه گفته بود من اصلا دوست ندارم بشينم راجع به اين چيزا صحبت كنم و سر دخترم چونه بزنم هردوتاشون عاقلن بشينن ببينن مي خوان چي كار كنند و اين جوري بود كه ما اصلا به قول معروف مراسم مهربرون نداشتيم
خلاصه گفتيم بشينيم مهريه رو معلوم كنيم حالا كجا توي ماشين كنار خيابون در حال خوردن دلستر و تو آفتاب ظهر نهم تير ماه كه داشت كلمونو مي پزوند. يه كاغذ پيدا كرديم كه اولش يه به نام او نوشت و من شروع كردم به گفتن:
قرآن، آينه شعمدان، شال ترمه ،مهر وسنه حضرت زهرا و يه سرويس طلا كه از بس سر عقد همه گفته بودن ديگه حفظم شده بود . دو قلم هم خودم اضافه كردم كه يه جلد حافظ بود و 1378 شاخه گل مريم (كلي از گلامو هنوز بهم بدهكاري ها يادت نره)
بعد اومديم سر سكه ها هر چي فكر كرديم عقلمون به جايي نرسيد فكر كرديم يه كلمه جالب پيدا كنيم و بعد به حروف ابجد ازروي اون سكه ها رو مشخص كنيم يه سري كلمه نوشتيم و بعدم حروف ابجد رو روي يه صفحه ديگه خلاصه بازم چيزي به نظرمون جالب نيومد تا اينكه رسيديم به كلمه عشق و همراه اون يه شعر بود كه مي گفت خوشا به حال لك لكا كه عشقشون قاف نداره كه مرگشون گاف نداره ..... و ما هم عشق بدون قاف رو به نيت اينكه عشفمون انتها نداشته باشه انتخاب كرديم و مهريه من شد عشق بدون قاف يعني 370 سكه بهار آزادي البته بگذريم اگر قاف داشت صد تا به نفع من ميشد ولي بدون قافش خيلي برام جالب تر بود خلاصه ما هم اومديم خونه و كاغذ رو داديم دست بابامون كه فرداش بده دست عاقد

No comments: