الان صبح زوده مدتيه كه تصميم گرفتم سر كار چيزي ننويسم خيلي دلم مي خواست توي خونه يه وقتي پيدا مي كردم براي نوشتن ولي انگار نميشه اين روزا خيلي سوژه ها بوده براي نوشتن براي حرف زدن و براي فكر كردن ولي وقت نبوده.تواين سال جديد يه كار خوب كردم و اونم كلاساي تنبك رو كه 5 سالي ميشد ول شده بود شروع كردم و با هر ضرب وزوري كه شده سعي ميكنم دوباره ول نشه.ديگه چند تا كتاب خوندم
از جمله "هويت" ميلان كوندرا كه آخرش يه دفعه قر و قاطي شد يه نويسنده ديگه هم كه تا حالا ازش كتاب نخونده بودم پيدا كردم با نام ناتاليا گينزبورگ و دو تا كتاب ازش خوندم به نام "چنين گذشت بر من" و "نجواهاي شبانه" كه اين دوميش به نظر من عالي بود خيلي خوشم اومد كتاب" نو عروس" آلبا دسس پدس رو هم خوندم كه مجموعه داستان كوتاه بودو شايد از يكي دو داستانش خوشم اومد كه يكيش همون داستان نو عروس بود كتاباي دفترچه ممنوعو از طرف او به نظرم خيلي بهتر مي امد.يه روزم از بند جيم استفاده كرديم و با آقاي همسر دو تايي رفتيم فيلم مارمولك و كلي خنديديم.جاي همتون خالي خيلي بامزه بود حيف كه بعضي جاهاش اونقدر مردم مي خنديدن كه تا چند لحظه ديگه چيزي شنيده نميشد
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment