Sunday, May 02, 2004

داستان يك تولد قسمت سوم:
دكتر فشار خونش رو اندازه گرفت مشكلي نداشت وزنش هم خوب بود.يكمي دست و پاش ورم داشت كه زياد مهم نبود قلب فسقلي هم مثل يه ساعت كار مي كرد.دكترگفت همه چي عاليه هفته ديگه هم يه سر بزن .به دكتر گقت كي دنيا مي اد خانم دكتر گقت ديگه از امروز هروقت دلش خواست مي تونه بياد بزار ببينم تاريخ زايمانت كيه آره اينجاست 16 آبان تا اون موقع صبر مي كنيم اگر خودش اومد كه هيچي اگر نيومد بايد بياي براي سزارين.
پرسيد خانم دكتر به نظرتون من مي تونم طبيعي زايمان كنم خانم دكتر گفت ظاهرا كه مشكلي نداري در هر حال به محض اينكه بري بيمارستان من ميام اونجا اول صبر مي كنيم ببينيم مي توني زايمان طبيعي كني يا نه اگر ديديم كه براي بچه مشكلي پيش مي اد و يا اينكه خودت نمي توني درد رو تحمل كني من اونجام فوري مي برمت اتاق عمل و سزارينت مي كنم اصلا نگران نباش كاري مي كنيم كه نه خودت اذيت بشي نه بچه
حرفاي دكتر بهش آرامش مي داد بلاخره اونم يه زن بود و يه مادر اونو درك مي كرد يادش افتاد كه تا آخر ماه هفت مي خواست سزارين بشه براي همينم پبش يه دكتر مرد مي رفت كه دست به عملش عالي بود بعد كه كلي تحقيق كرد و تصميم گرفت زايمان طبيعي رو امتحان كنه تصميم گرفت دكترش رو عوض كنه يه دكتر خانم مطمئنا درك بهتري از زايمان داره

No comments: