Sunday, June 13, 2004


من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هركجا
آيا همين رنگ است
اين روزا بد جوري هوايي شدم .بد جوري هواي رفتن دارم هواي كندن و دل بريدن احساس گم شدن و دوباره پيدا كردن .دلم ميخواد سوار يه قطار بشم با يه بليط يه سره به يه مقصد خيلي دور. دور دور .جايي كه هيچ كس نشناسدم منم كسي رو نشناسم .دلم مي خواد از پنجره قطار بيرون رو نگاه كنم بدون اينكه مجبور باشم با كسي حرف بزنم دلم مي خواد برم، برم يه جاي دور،دور ترين جايي كه توي دنيا وجود داره جايي كه دروغ نباشه ريا نباشه، حالم از دروغ به هم مي خوره حالم از خيلي چيزاي اين دنيا بهم مي خوره حالم از ترسا از دلهره ها به هم مي خوره دلم ميخواد برم ،برم يه جاي دور ، يه جاي دور دور كه انسانيت توش حرف اول رو بزنه ،برم يه جايي كه آدما از زير بار مسئوليت فرار نكنند جايي كه آدما خودشونو به بي خيالي نزنند جايي كه زندگي ارزش داشته باشه عشق وجود داشته باشه عشق واقعي نه ازاين عشقاي آبكي كه آدما فقط ادعاشو دارن اونقدر واقعي كه قلبتو پر كنه شادت كنه مهربونت كنه آرومت كنه .
جايي كه خوب بودن ديده بشه جايي كه نخوام نگران خيلي چيزاي پوچ اين دنياي مسخره بشم ،جايي كه بشه دوستاي خوب داشت،بشه بلند بلند فكر كرد بشه حرف زد بشه فرياد زد كه بابا منم ادمم جايي كه زن ومرد نباشه جايي كه مجبور نباشي خودتو سانسور كني جايي كه بتوني خودت باشي خود انسانت. بدون اينكه ديگران از اين انسانيت سو استفاده بكنند. جايي كه اگر خواستي يه بارو بلند كني يه دستي بياد كمكت نه اينكه بارتو سنگين تركنه . جايي كه اگر حرف حق ميزني محكوم نشي ،جايي كه از ته دل بخندي نه اينكه بخاطر اينكه مجبور بشي اشكاتوقايم كني اداي خنديدنو در بياري مثل خيلي چيزاي ديگه كه داري اداشونو در مياري،جايي كه نمي دوني كجاست ولي خيلي دلت مي خواد وجود داشته باشه.


No comments: