Friday, February 05, 2010

فیلم عشق سالهای وبا رو دیروز دیدم. فیلم زبان اصلی بود و متاسفانه زیر نویس هم نداشت و من حتی اسم آدمهاشو هم درست نفهمیدم. ولی خوشبختانه زبانش ساده بود البته اون حس جادویی رو که وقتی کتابهای گابریل گارسیا مارکز و یا سایر نویسندگان آمریکای جنوبی موقع خوندن کتابهاشون به آدم منتقل می کردن رو نداشت حسی که معلق بود و نمی دونست در صفحه بعد چه خبره. مطمئنم کتابش خیلی فوق العاده است که من متاسفانه نخوندمش. تو اینترنت هم نتونستم چیزی ازش پیدا کنم. اینجا کتاب انگلیسیش رو تو کنابخونه پیدا کردم. ولی نمی دونم خوندنش ساده باشه یا نه. جاویر باردن که همون پدر لورنزو فیلم ارواح گویا بود اینجا هم بود. یکی از بزرگترین ضعف های فیلم استفاده از یک زن جوان برای بازی در یک دوره پنجاه ساله بود. حالا این گریم اینقدر خنده دار بود که دیگه آخرای فیلم چندش آور می شد. چون گردن و دست ها همیشه سن و سال آدم رو لو می دن حالا مهم نیست چقدر آرد رو موها بریزن و یا چقدر خمیر تو صورت

2 comments:

نازنینگ said...

فکر می کنم تو هم مثل من باشی گذر جون. کتاب به من بیشتر مزه می ده. هم جزئیات بیشتری داره هم قدرت تخیل آدم به پرواز در میاد. عشق سالهای وبا رو من خیلی سال پیش خونده م. دلم می خواد قبل از دیدن فیلمش دوباره بخونمش.

گذر said...

دقیقا همینه که می گی نازنین جان. من وقتی یه کتاب می خونم باهاش زندگی می کنم. آدماش می شن جزیی از وجودم. خودم با هر قیافه ای که دلم می خواد تصورشون می کنم خونه هاشون رو خودم می سازم جای هرکدوم که بخوام بازی می کنم برا همین کتاب همیشه برام یه چیز دیگه است