Wednesday, August 25, 2010

تصمیم اول:

عزمم رو جزم می کنم دنبال کار می گردم و آخرش یه کار خوب پیدا می کنم. ‍پسرک مدرسه می ره و زوددتر می ره مدرسه و دیر تر می آد خونه. ما در امدم خوب می شه و می تونیم خونه بخریم و قسط بدیم. من هر روز می رم سر کار و خسته و کوفته می آم خونه و بازم باید کار های خونه رو بکنم و همون آش و همون کاسه

تصمیم دوم:

عزمم رو جزم می کنم دوباره امتحان آیلتس می دم این بار آکادمی ۷ می خوام. برای چند تا پرفسور نامه می نویسم و سعی می کنم که مخشون رو بزنم تا منو به عنوان دانشجوی دکتری قبول کنن بعد اگر خوش شانس باشم شاید بتونم بورس بگیرم. یکم درآمدم بیشتر میشه و شاید بتونیم یه خونه کوچیک بخریم و قسط بدیم. ساعت کارم و برنامم با مدرسه هماهنگه. دوباره به مدت ۳ -۴ سال از زندگی می افتم تا درسم تموم بشه

تصمیم سوم:

این دوره رو که دارم می رم تموم می کنم. دوباره می رم برای اسسمنت و ترینینگ ثبت نام می کنم بعد می رم دنبال کار تدریس و شایدم بیزینس خودم رو بزنم. ساعت کارمو می تونم با مدرسه تنظیم کنم درآمدی ‍پیدا می کنم که شاید بشه باش خونه خرید و قسط داد.

تصمیم چهارم:

می شم تو خونه. بچه دوم رو می ارم با اختلاف ۱۰ سال به بچه اول. بعد ۵ سال صبر می کنم تا بره پیش دبستانی. تا اون موقع همه چیزایی که الان بلدم احتمالا به موزه پیوسته و احتمالا دوباره باید برم یه چیزی بخونم پسرک به سن تین ایجری رسیده و دومی می خواد بره تاب و سرسره بازی کنه منم از اینکه هستم چاق تر شدم پیر تر با یه عالمه موی سفید. هنوز خونه نخریدیم. اگر من بتونم یه کار گیر بیارم شاید بتونیم خونه بخریم و قسط بدیم

تصمیم پنجم:

بشینم سر جام و هیچ غلطی نکنم.



3 comments:

Anonymous said...

اصل كاري را نگقتي
دغدغهء خونه خريدن را رها ميكني و براي تمام چيزايي كه الان داري شكر مي كني و از لحظه لحظه زندگيت لذت مي بري. اگه اطرافيانت از همسرت يا دوستانت هم مشكل دارن سهي مي كني صداي دلشون را گوش كني كه چشونه دلتنگ چي هستن و چرا نميتونن با زندگي حال كنن. آره عزيزم من وبلاگ تو را كامل خوندم. تو اين چيزي كه اين بالا نوشتي نيستي اگر چه خيلي اينجوري زندگي كردي

ansherli said...

خصوصیت ما ها اینه که کلا زیاد تصمیم میگیریم

Gozar said...

من وقتی کنکور داشتم همه جزوه هام رو زمین پخش و پلا پود و کسی هم حق نداشت بهشون دست بزنه چون می گفتم نظمشون به هم می خوره