Monday, April 21, 2003

من خستمه.خيلي هم خستمه .از زن بودن خسته شدم.از كار خسته شدم ازدست تو هم خسته شدم از زندگي هم همين طور .ديگه حوصله اين بازي مسخره رو ندارم.اصلا دارم قاطي مي كنم .خسته شدم اونقدر كه از صبح شنبه فكر مي كنم كه فردا پنجشنبه است .و از صبح تا شب يايد جسمي رو كه ديگه نمي خواد دنبالم بياد دنبال خودم يدك بكشم.مي ترسم يه روز مجبور شم يه جايي جاش بزارم و برم دنبال كارم.
بد ترين چيزش مي دوني چيه، كه تو هم منو نمي فهمي ونمي شه باهات دردودل كرد حتي نمي فهمي كه چقدر راحت آزارم مي دي چون ديگه برات عادي شده كه با حرفاي بي جات منو برنجوني
بعضي وقتا آرزو مي كنم كاشكي آدما مجبور نباشن بزرگ بشن وهميشه بچه مي موندن

No comments: