Monday, November 10, 2003

روزا كوتاست ولي چاره اي نيست .اگر مي تونستم يكمي از خوابم بزنم خيلي خوب بود شايد بيشتر بكارايي كه دلم ميخواست مي رسيدم ولي حيف اين يكي رو ديگه نمي تونم. صبا معمولا زود بيدار مي شم يه نيم ساعت سه ربعي فرصت دارم كه براي خودم يكي از كارايي كه دوست دارم بكنم نيم ساعت خيلي هم كم نيست ميشه موسيقي گوش داد فيلم ديد پاي اينترنت نشست يكمي كتاب خوند يه خروار ظرف شست چند رجي قلاب بافي كرد و يا توي رختخواب دراز كشيد و خيال بافي كرد . بعد بايد فسقلي رو بيدار كرد و با هزار تا سازش رقصيد بهش صبحانه داد قبلش ازش مي پرسم چي مي خواي معمولا ميگه نيمرو و عسل و يا كره و عسل صبحانشو مي ارم چند بار وسطش آب مي خواد .دستشويي ميره لباس عوض مي كنه بهانه وسايلشو ميگيره ومن هزار بار بلند ميشم و مي شينم بعد دو تايي حاضر ميشيم يه يوز با لباس بد ميشه يه روز عاشق يه لباس ديگش ميشه بنابراين انواع اتفاقاي پيش بيني نشده ممكنه پيش بياد .سوار آسانسور مي شيم و بعد براي رفتن ترافيكه و چراغ قرمز، كوچه پس كوچه و هي نگاه نگران من به ساعت كه الان دير ميشه.توي ماشين گاهي دو تايي باهم شعر مي خونيم گاهي باهم سكوت ميكنيم و به موسيقي گوش مي ديم گاهي بازي مي كنيم دروغ چرا بعضي وقتا هم با هم دعوامون ميشه قهر مي كنيم آشتي مي كنيم آخرش قربون صدقه هم ميريم بعضي وقتا قصه مي گم خلاصه تنوعش زياده بعدم دم مهد كه معمولا معطل مي شيم ماماناي ديگه خونه دارن و مهد هم كه خيلي خصوصيه زياد اصراري نداره كه زود باز باشه اونجا هم وايميسيم تا يكي بياد برا همينه كه دو ماهه من دارم تاخير مي خورم ولي بي خيالش زندگي ارزش اينو نداره كه بخوام حرص بخورم پس فردا كه مردم نه اين تاخيرا براي كسي مهمه نه شركت برام مقبره افتخار ميسازه البته تازگي ها به اين نتيجه رسيدم بعد يكي مي اد و من مي تونم برم .قربونش برم صد تا ماچم مي كنه لپام چونم پيشونيم و آخر سر هم لبام كلي خودشو برام لوس مي كنه تا بعدش من بتونم برم دوباره من راه مي افتم و ميرم سر كار كارت زدن سلام و احوال پرسي سر بسر هم گذاشتن محيط كارمو دوست دارم با مديراي رده بالا كار نداشته باشي زندگيت بخوبي و خوشي مي گذره كارا هم خوبه يه اينترنت داريم كه اگر گروه شبكه بزاره ميشه بعضي وقتا يه چيزايي خوند اين ميشه تا ظهر .
ظهر بايد برم مهد برش دارم ببرم خونه مامان بزرگا هر روز از صبش مي پرسه امروز بعد كلاس كجا ميريم سوالش جاي سوال چند ماه پيششو گرفته كه مي گفت مامان امروز مي ريم خونه كي .
دوباره ماشين سواري و ترافيك ظهر خيابونا. هر روز مي ريم يه جا بعد مامان بزرگاي مهربون ناهار منو مي زارن جلوم و من خورده و نخورده بر مي گردم سر كارساعت يك بايد سر كار باشم خودتون حساب كنيد چه جوري ميشه و بعد دوباره كار تا پنج و نيم .اونوقت دوباره راه ميافتم مي رم هرجا ظهر رفتم يكمي مي شينم بعضي وقتا همون جا شام مي مونيم ولي بيشترش بلند ميشيم ميريم خونمون سر راه خريد مي كنيم يا اگر كاري بشه كرد انجام مي ديم ميرسيم خونه زود زودش هفت شده .يعضي وقتا شام داريم مال شب قبل كه زياد اومده بعضي وقتا شامم نداريم بايد يه چيزي درست كنم ميرم سر فريزر يكم فكر مي كنم و آخرش خوب يا بد يه چيزي مي پزم تو همين گير و دار بعضي وقتا ظرف ميشورم يا يه سري به سبد لباس چركي مي زنم جمع و جور مي كنم كه هميشه خدا يه چيزي براي جمع كردن هست با هم بازي مي كنيم براش ميوه ميارم وخودم اگه يزاره يه كتابي روزنامه اي ورق مي زنم يا سريالاي صد تا يه قاز تلويزيون رو نگاه مي كنم چي كار كنم از بچگي عاشق تلويزيون بودم اگر فيلم نديده هم باشه مي زارم و همين جوري كه حواسم به صد تا جاي ديگس اونو ميبينم بعضيا دوست دارند توي آرامش فيلم ببينن ولي اگر من بخوام دنبال شرايط خاص بگردم سالي دو تا فيلمم نمي تونم ببينم شام معمولا بين 9 تا 10 خورده ميشه سعي مي كنم شام فسقلي رو زود تر بدم و بعد ديگه ساعت ده ونيم كه ميشه ديگه روي پاي خودم بند نيستم دنبال يه بالشت مي گردم كه سرمو بزارم روش و بي هوش بشم و معمولا كنار سفره خوابم مي بره

No comments: