Wednesday, May 16, 2007

دلم براي گذر مي سوزد.طفلک بيچاره اسير دست من شده و من بي رحمانه او را فراموش مي کنم. نه از روي قصد و غرض که وقتي نمي ماند براي اين آشناي ديرين. روزگاري مي انديشيدم که مي توان دو نفر بود يک نفر را گذاشت براي بيرون و ديگري براي درون يعني براي انچه که مي خواهي باشي نه انچه که بايد باشي و زندگي روزانه مجال بودنت را به آن شکل نمي دهد. ولي امروز مي بينم کار سختي است . زماني فکر مي کردم گذر مي تواند جداي از من باشد و امروز مي بينم که با هم چنان يکي شديم که گاه نمي فهمم که من گذرم يا گذر من است. مي انديشيدم گذر براي غايت آمال است نه آنچه جبر زمانه مي نامندش و فکر مي کردم که گذر مي تواند گذري داشته باشد بر انچه که من نيستم مي تواند ببيند با چشمي که من نمي بينم و سر انجام به ماوايي رسد آنگاه دستم را بگيرد ومرا هم با خودش ببرد .ولي امروز مي بينم من گذر را به آنجا که هستم کشانده ام .طفلک گذر

No comments: