Wednesday, February 17, 2010


مصاحبه اولم رو خیلی خوب انجام دادم. نه استرسی نه ترسی خیلی ریلکس. تازه اول مصاحبه موبایلم زنگ زد و من تا اومدم درش بیارم دار و ندارم ریخت رو زمین. خیلی خونسرد همشون رو جمع کردم و با خنده و شوخی از مسئله گذشتم. فکر کنم دلیلش این بود که اصلا مصاحبه رو جدیش نگرفته بودم . طرف های مصاحبم کیفور شده بودن و من به مدت یک ساعت در مورد همه کارهایی که کرده و نکرده بودم به انگلیسی سلیس سخنرانی کردم. از جلسه که اومدم بیرون 90 درصد مطمئن بودم که کارو گرفتم. کار مدیریت  پروژه بود. چهار روز در هفته با حقوق و مزایای خوب و نزدیک خونه . یعنی همه چی ایده آل. دو روز بعد زنگ زدن و برای مصاحبه دوم دعوتم کردن. مصاحبه دوم رو به کل گند زدم. از همون لحظه اول که مدیر بالاتررو دیدم فهمیدم خراب می کنم. نگاهش رو دوست نداشتم احساس می کردم داره ارزیابیم می کنه.  تموم اون چیزایی که دفعه قبل گفته بودم رو یادم رفت. تازه بدتر ازهمه وقتی اون نفری که دفعه پیش باهام مصاحبه کرده بود پرسید گفت رژلبت روگم نکردی با  گیجی نگاهش کردم تا اینکه رژ لبم رو که روی میز اون ور گذاشته بودن نشونم داد و گفت این مال تو نبود و من با کمال دستپاچگی گفتم نه. جالب این بود که سوال ها دقیقا همون سوال های دفعه قبل بود همون هایی که من عالی جواب داده بودم. ولی این دفعه انگار من یه آدم دیگه بودم یه آدم بیغ که از سر کوچه اومده این کارو بگیره.  نفری که قبلا باهام مصاحبه کرده بود سعی می کرد کمکم کنه ولی اوضاع من خراب تر از این حرف ها بود. استرس شدید و نگرانی اونم برای کاری که 90 درصدش ارتباطاته ضعف خیلی بزرگیه.  خلاصه  جواب منفی رو خیلی مودبانه دریافت کردم. راستی اینجا خبرای خوب رو با تلفن میدن خبرای بد رو با ایمیل.
با وجود اینکه هنوز به طور کامل از ضربه ای که خوردم  گیجم ولی احساس می کنم از آدمی که بودم یه قدم جلوتر اومدم. خودم رو بیشتر شناختم همین طور نقاط مثبت و منفیم رو. من دفعه اول خوب بودم برای اینکه آدم های اونجا برام یک سری آدم های معمولی بودن و هیچ حسابی هم رو این کار نمی کردم. دفعه دوم فکر میکردم این بابا که جلوم نشسته ریسمه که داره استنطاقم می کنه من آدم قبلی نبودم. ترس  وجودم رو گرفته بود و نمی ذاشت حرف بزنم. فهمیدم که بسیاری از اتفاق ها و مسائلی که برای آدم پیش میاد حاصل سطح فکرشه و زاویه ای که به مسئله نگاه می کنه و اینکه ذهن آدم چه قدرت بالایی داره و چطور می تونه آدم رو به اوج برسونه یا از اون بالا بکشدش پایین. هرچی بود الان راضیم. من به این  جمله اعتقاد دارم که هر دردی اگرآدم رو نکشه قویترش میکنه بنابراین الان احساس می کنم یکم قویتر از قبل شدم. می دونم که اتفاق هایی که برامون می افته همیشه بهترین اتفاقه حتی اگر ما همون موقع دوزاریمون نیفته چون خوب یا بعد یه عالمه درس داره که باید ازش یاد بگیریم. درس هایی که جزیی از زندگیه و بدون پاس کردن این درسها نمیشه به مرحله بعد بازی رفت


3 comments:

Anonymous said...

گذر جونم.
سلام.

من فایام. یادت هست؟

من هم از اینجور مصاحبه ها داشتم. مهم نیست. برای همه پیش میاد.مصاحبه بعدی .


بعدم نمیدونم چقدر خوشحالم که فهمیدم استرالیا رفتی.
خیلی خیلی.
کلی سوال دارم ازت بپرسم

Anonymous said...

گذر جونم.
سلام.

من فایام. یادت هست؟

من هم از اینجور مصاحبه ها داشتم. مهم نیست. برای همه پیش میاد.مصاحبه بعدی .


بعدم نمیدونم چقدر خوشحالم که فهمیدم استرالیا رفتی.
خیلی خیلی.
کلی سوال دارم ازت بپرسم

امیرحسین said...

میگن همیشه حکمتی هست!! این هم همینطور! ذهن آدمه دیگه!! کافیه حتی به یه موقعیت اضطراب زا فکر کنی تا ببینی چطور بدنت بهشت واکنش نشون میده! به هر حال امیدوارم که مصاحبه بعدی با موفقیت باشه