Tuesday, September 10, 2002

ديروز يه جلسه اداري داشتيم عين تاترهاي شبكه چهار فقط يه كم كمدي تر بعدش فكر كردم زندگي چقدر شبيه يه بازی كه آدمها خواسته ونا خواسته قوانينشو مي پذيرن و بهش تن در مي دن در اين حالت همه چي رو مي پذيرن و بدون فكر همون كارايي رو مي كنن كه بقيه در شرايط او نا مي كنن و اين جوري يه عمر 70-80 ساله رو پر مي كنند و به خوبي و خوشي از دنيا خداحافظي مي كنند ويه جا برا نفر بعدي باز ميكنند. اين آدمها معمولا براشون سوالي مطرح نمي شه و سعي هم نمي كنند كه غير از اون چيزي كه براشون در نظر گرفته شده داشته باشند . ولي خوب بعضي وقتها بعضي آدمها يه كارايي مي كنند كه نظم اين بازی به هم مي خوره ويه اتفاقاي ديگه مي افته :
مثلا يكي قتل مي كنه و بقيه از بازي مي اندازنش بيرون مثلا دارش مي زنن.
يكي سوال مي كنه وچون كسي نمي تونه به سوالش جواب بده خطرناك ميشه واونو هم مياندازن بيرون
يكي شك ميكنه و چون ممكنه بيماريش واگير دار باشه مي ره پهلو دو نفر قبلي
يكي خوش شانس مي شه شك مي كنه سوال مي كنه واونقدر مي مونه كه قوانينو عوض مي كنه و قانون مي ذاره كسي نبايد به من شك كنه و يا از من سوال كنه وگرنه ..........
و اين بازي تا ابد ادامه پيدا مي كنه

No comments: