Tuesday, September 17, 2002

دلم می خواست دنيا يه جور ديگه بود. بعضی وقتها اصلا نمی فهمم كيم چيم و تو اين دنيا ی بی در وپيكر چی كار می كنم .آخه من كه اين جا كاری ندارم .وقتی قراره كه يك سال ده سال و يا شايدم زودتر بار رفتنمو ببندم ديگه موندنم به چه درد مي خوره.آی خدا خوب مارو سر كار گذاشتی و به ريشمونم می خندی كه چقدر دنياتو جدی گرفتيم.خودمونيم خودتم باورت نمی شد كارت اينقدر بگيره. اين آدمها كه من می بينم همچی به اين دنيا آويزون شدن كه تا يه چند سال ديگه تو هم نمی تونی دكشون كنی. تازه خيلی روزگارشون خوشه , می خوان آدمم كلون كنند حالا بعدش چی ,من كه نمی فهمم .يكی نيست بهشون بگه اين دنيايی كه يعنی صاحاب داره ويه خدايی پشتشه ,اين جوری داره به گند كشيده می شه ديگه واي به حال دنيايی كه شما آدمشو كلون كنيد.راستی يه فكری اين مدعيان كلون كردن بيان و يه جفت زن و مرد كلون كنند.بعداين زوج از همه جا بی خبرو,سوار يه سفينه
بكنند و بفرستنشون يه سياره اي كه بشه توش زندگی كرد. بعدم بی خيالشون بشن و يه 10 هزار سال ديگه يه سر‍ی به سيارشون بزنن ببيندد اونجا چه خبره . ...

No comments: