Tuesday, February 04, 2003

ياز دارم قاطي مي كنم .احساس مي كنم يه بار سنگين رو دوشمه و ديگه نمي تونم جلوتر برم فكر كنم برا همينه كه از ديشب تا حالا نفسم بالا نمي آد .كاشكي يكي بود كه مي شد باش درد و دل كرد زميني ها برا درد ودل بدرد نمي خورن آخه ظرفيتشون خيلي كمه. يه خدا مي خوام يه خدايي كه همين نزديكي باشه خدايي كه بشه ديدش سرمو ميذاشتم رو پاش ودر حاليكه اون موهامو نوازش مي كرد زار مي زدم اونقدر گريه مي كردم تا احساس سبكي كنم برا اون لازم نيست چيزي رو تعريف كنم آخه اون خودش مي دونه از اولش هم مي دونه حتي بهتر از من بهتر از تو و بهتر از هركي كه دور و بر مه و فكر مي كنه خيلي حاليشه. بش مي گفتم من ديگه دارم كم مي آرم ,بش مي گفتم خسته شدم, بش مي گفتم دارم اذيت مي شم, بش مي گفتم ديگه داره صبرم سر مي اد و بش مي گفتم طاقتم داره طاق مي شه و اون همه حرفامو مي فهميد و بعد بدون اينكه نصيحتم كنه و بدون اينكه بخواد بم ثابت كنه دارم اشتباه مي كنم مي گفت همه چي درست مي شه و من به اتكاي اون دوباره ادامه مي دادم تا وقتي كه همه چي درست بشه

No comments: