Tuesday, October 21, 2003

تا يه مدت آدم مي تونه فيلم بازي كنه مي تونه تحمل كنه و كنار بياد ولي بعد از يه مدت هرچي از خودش مايه گذاشته انگار فقط باعث شده كه انرژيش كم بشه و وقتي انرژيش خيلي كم شد ديگه طاقتش طاق مي شه و ميزنه زير همه چي ديگه هيچي براش مهم نيست ههيچي نمي تونه جلوشو بگيره و آرومش كنه طغيان مي كنه و مثل سيل همه چي رو به هم مي زنه اينجا ديگه نابودي بقيه يا خودش براش مهم نيست نه رابطه اي رو مي فهمه نه كلمه اي رو ونه چيزي مي تونه آرومش كنه تنها راهي كه براش مونده اينه كه فوران كنه مثل يه آتشفشان مثل يه آتش فشان خاموش كه همه از سكوتش استفاده كردن و در دامنه اش خونه ساختن و دارن خوش وخرم زندگي مي كنند بدون اينكه حتي يادشون باشه كوهي هم هست كه داره تمام ناراحتيهاشو بدل ميزنه تا يه روز كه ديگه واقعا صبرش سر رفت و وديگه دلش تحمل سوزش آتيشايي كه جمع كرده رو نداشت، همه رو بريزه بيرون و آروم بگيره

No comments: