Friday, November 01, 2002

امروز سر راه كه مي اومدم شركت هر چي زور زدم چهار تا كلمه تو ذهنم رديف كنم كه يه چيزي از توش در بياد برا وبلاگم نشد كه نشد نه نگاه كردن به جريان آب رودخونه كاری كرد و نه غبار صبح گا هی و نه هيچ چيز ديگه .ياد دوره دانشجويی بخير تا تقی به توقی می خورد و برگی از درخت می افتاد پايين ويا نم بارونی می زد سيل كلمات بود كه رو كاغذ جاری می شد. فكر كنم اثر نون مفتی بود كه تو خونه بابا می خورديم و ذهني كه فارغ از هر دغدغه ای بود و چيزی از دنيای واقعِی نمی دونست.

No comments: