Monday, November 18, 2002

صبح ساعت شيش با اون زنگ وحشتناك ساعت كه اولش چهچه ميزنه بعد سوت مي زنه وآخرش با يه زبوني كه هنوز نفهميدم چيه و چي ميگه از خواب پريدم.هنوز وقت داشتم و مي شد يه كم بخوابم ولي وقتي زنگ ساعتو بستي و خوابيدي گفتم اگه منم بخوابم ديگه حتما ديرت ميشه .گفتم بذار پاشم offline چيز هايي كه تو ديشب خوندي بخونم .من كه نفهميدم با اين كامپيوتر چي كار كرده بودي كه تا روشنش كردم صداي بلند گوش رفت هوا فكر كردم CD توشه كه وقتي CD Drive رو نگاه كردم خبري از CD نبود.Offline هم كه نمي شد چيزي ديد مجبور شدم Connect شم ساعتم گذاشتم جلو چشمم كه ديرت نشه.6:15 كه تو رو بيدار كردم و تو رفتي يه چند تا صفحه باز كردم و Disconnect شدمو نشستم يه خوندن.نياز يه مطلب جديد نوشته بود كه مي خواستم براش Comment بذارم برا همينم دوباره Connect شدم ولي از بس Keyboard سرم قر اومد منصرف شدم حرف "پ" رو كه درست نمي زد Back Space هم كه گير مي كرد وتا مي خواستم يه حرفو پاك كنم خودش اتوماتيك همشو برام پاك مي كرد بي خيال شدم .گفتم از سر كار براش مي ذارم. يهو ديدم ساعت داره هفت ميشه بايد مي جنبيدم وگرنه تاخير مي خوردم .اول تختو جمع كردم و بعد رفتم سراغ حاضر شدن خودم .خوب تكليف مانتو كه معلوم بود آخه فقط يكي از مانتو هام تميز بود و قابل پوشيدن .امروز فردا رو اگه باش سر كنم بقيه رو آخر هفته مي شورم ولي آخ آخ امان از مقتعه كاشكي يكي مي برد برام ميشستش .ولي خوب بي خيال همين جوري سرم كردم. تا حاضر مي شدم مرتب تو ذهنم مرور مي كردم كه براي فسقلي امروز چي بايد بردارم" خوب ساكشو كه ديشب از تو ماشين در نياورديم و اونجاست واي خوب شد يادم اومد امروز بابام خونه نيست كه بره براش شير بگيره يادم باشه براش شيرم ببرم .فكر نكنم تا موقع رفتن بيدار شه پس يادم باشه كاپشن شلوار و كلاهشم بردارم كه عصري سرما نخوره راستي جوراب تو ساكش داره ؟نمي دونم خوب, ضرر نداره يكي بر مي دارم ".قمقمه شو شستمو براش شير گذاشتم .با خودم گفتم" ببين مي شه لباساشو تو خواب تنش كني كه نخواي بگيري دستت "يه امتحان كردم ولي ديدم نمي ذاره و ممكنه اصلا بيداربشه بي خيال شدمو يه كيسه اوردم كاپشن شلواروجورابش رو گذاشتم توش. ساعت مچيم هفتو ربع بود ساعت پهلو كامپيوتر هفتو پنج دقيقه .ساعت رو ميز آرايش 5 دقيقه به هفت و ساعت ديواري هفتو ده دقيقه. يه كم گيج شدم و به ساعت خودم شك كردم تو رو خدا عصري باطري اين ساعتها رو عوض كن تا بيچاره ها اين جوري هر كدوم يه سازي نزنن . صبح يادم رفت ساعت آشپز خونه رو نگاه كنم قربون دستت خودتت يه چكش بكن .اون مجله تاريخ گذ شته هايي هم كه ديشب خريده بودم بخونم از وسط سالن جمع كردم .راستي توديشب خونديشون؟منكه يه صفحه نخونده خوابم برد.
كفشامو از تو جاكفشي در آوردم كه وقتي فسقلي رو بغل مي كنم ديگه نمي تونم در جاكفشي رو باز كنم.كليد ماشين رو گذاشتم تو جيبم كه مجبور نشم تو پاركينگ يه ساعت تو كيفمو بگردم اونم در حالي كه تو دستام يه بچه خوابه .كليد خونه رو هم گرفتم دستم كه بتونم وقتي مي آم بيرون راحتتر درو قفل كنم زنجير پشت درم برداشتم. آخه نمي دوني ديروز چه مكافاتي كشيدم تا بازش كردم خودت حساب كن يه بچه خواب تو بغلت باشه اونم باتشك وپتو يه ساك بچه با كيف خودتم ازت آويزون باشه تازه بخواي زنجيره پشت درو باز كني .برا همين ديروز مجبور شدم يه پامو بذارم روجاكفشي وفسقلي رو با تشكش و پتوش در حالي كه با يه دستم گرفتمش رو پام تكيه بدم تا يه دستم آزاد بشه و بتونم دروباز كنم آخرش با اين همه آكروبات بازي مجبورشدم تو آسانسور بشينمو تشكشو كه ديگه داشت مي افتاد درست كنم ...
خلاصه بعد از انجام دور انديشي هاي لازم وانداختن كيفموخودم و قمقه شير به دوشم رفتم برا برداشتن فسقلي .تازه كيسه لباساشم بود.پتو كوچيكشو كه خونه مامانم جا گذاشته بودم مجبور شدم با اون پتوي اصلي بزرگش ببرمش گذاشتمش رو تشك. راستش اول گفتم ديگه تشكشو نبرم ولي يادم اومد كه هوا خيلي سرده و صندلي ماشين هم يخ كرده ., وممكنه سرما بخوره و پتو رو دولا كردم كه اقلا يه كم جمو جور تر شه و انداختم روش كيسه لباساشوهم گذاشتم كنارش كه با هم بلندشون كنم .خلاصه برش كه داشتم ديدم اي واي كلاهش زير پاش بوده و برش نداشته بودم كلاهو گذاشتم تو جيب كتم و خلاصه از خونه اومديم بيرون يه كم لاي چشماشو باز كرد ولي دوباره تو آسانسور خوابيد منم سرمو كردم تو موهاي نازشو از بوي شامپو جانسونش كه با بوي عرق سرش قاطي شده بود لذت بردم و چند تا بوسش كردم كه رسيديم به پاركينگ. باز كردن در آسانسور هم در اين وضعيت قلق خودشوداره بايد پشتتو بكني به در و هلش بدي تا باز شه .شانس آوردم كه يادت رفته بود در عقب ماشينو قفل كني براي همين راحت تونستم بذارمش رو صندلي عقب و شير وكيف خودمو گذاشتم رو صندلي جلو بعد هم كلاهشو كه حسابي جيبمو قلمبه كرده بود كذاشتم تو ساكش و خودم سوار شدم.كتف راستم درد مي كرد و انگشتهاي دست چپم انگار كش اومده بودن.ضبط رو از زير صندلي در اوردم و سر جاش گذاشتم ماشينو روشن كردم وضبط رو كه نوار آريان توش بود روشن كردم ساعت تقريبا هفتو بيست وچند دقيقه بود كه از تو پاركينگ اومدم بيرون و رفتم كه روز كاريمو شروع كنم.

No comments: