Tuesday, August 12, 2003

دختر كوچولوي شيطون درونم چند روزه حالش گرفته دو سه بارم تا حالا بغضش پيش من تركيده بيچاره چند روزه كه هوايي شده دلش هواي دريا رو كرده و بازي تو ماسه هاي كنار دريا رو ،نشستن تو تاريكي شب كنار دريا و گوش دادن به صداي موجا اينكه دم دريا پا برهنه بدوه و كايت رنگيشو هوا كنه و به رقص اون تو آسمون آبي نگاه كنه يا يه پاكت بگيره دستش و هرچي مي تونه گوش ماهي جمع كنه پاچه شلوارشو بزنه بالا و پاهاشو به موجاي دريا بسپاره و بعد با يه عالمه شن كه به دمپايش چسبيده و نمي دونه چي كارشون كنه بره تو ساحل بشينه و پاهاشو تو آفتاب دراز كنه تا گرماي آفتاب شناي رو پاشو خشك كنه و اون بتونه شن ها رو از پاش بتكونه .دلش مي خواد تو مغازه هاي شمال كه بوي خوش حصير و چوب مي دن تاب بخوره ودو سه تا سبد برا تو اتاقش بگيره بعد دوباره برگرده پيش دريا ، يه قايق پايي بگيره و بره وسط آب اونجا كه از دم ساحل دور ميشه، اونوقت روسري شو بر داره و مو هاشو به دست باد بسپاره چشماشو ببنده و فقط صداي مرغاي دريايي رو بشنوه با صداي امواج كوچيك آب كه بدنه قايقشو قلقلك مي دن و احساس كنه كه چقدر زندگي قشنگه.
بيچاره همش ميآد پيش من مي گه تو رو خدا تو راضيش كن بهش بگو اگر بريم همين جوري هم خيلي خوش مي گذره بهش مي گم عزيزدلم خيلي گفتم ولي فايده نداشته آخه چيزايي كه من وتو مي دونيم رو كه اون نمي دونه پس نمي شه ازش انتظار داشت كه ما رو درك كنه حالا تو برو با خاطراتت خوش باش تا ببينيم آخرش چي ميشه .
و ووقتي اون ميره انگار بغضش پيش من جا مي مونه

No comments: