Saturday, October 19, 2002

در زمانهاي قديم پادشاهي در مملكتی حكومت می كرده و جادوگری بوده كه با او دشمنی داشته .يه روز جادوگره يه معجونی رو می ريزه تو آب چاهی كه همه رعايای اون پادشاه از اون آب می خوردن وفردای اون روز همه مردم ديونه ميشن به جز شاه وخونوادش كه ازچاه مخصوص آب ميخوردن .بعد از اون روز هرچی شاه فرمان می ده مردم بههش می خندن ومی گن پادشاه ديوونه شده و اونو مسخره ميكردند تا اينكه يه روز ملكه به پادشاه ميگه اگه ماهم از آب چاهی كه همه مردم از اون آب ميخورن آب بخوريم اونوقت ما هم مثل بقيه ديوونه می شيم وديگه كسی ما رو مسخره نمی كنه و تو می تونی به پادشاهيت ادامه بد‍ی.پادشاهم قبول می كنه و با خونوادش از اون چاه آب ميخوره و اونا هم ديوونه می شن.پادشاه بعد از اينكه ديوونه می شه شروع می كنه به وضع قوانين جديد و مسخره .ولی مردم خيلی خوشحال می شن كه دوباره پادشاهشون عاقل شده و قوانين عاقلانه وضع می كنه و خدارو شكر می كنن كه يه پادشاه عاقل بر اونها حكمروايی می كنه.

No comments: