Sunday, October 27, 2002

چند وقته هرچي مي خوام بنويسم نمي تونم .مي خواستم اين جا فقط از زندگي بگم ولي انگار خود زندگيم دچار مشكل شده مثل خود من كه دچار ياس فلسفي شدم . صبح به صبح كه يه سر مي زنم به سايت مرور غم دنيا ميشينه رو دلم. اون از سياستمون اون از وضعيت زناننمون اون از قتل وغارت وتجاوز كه انگار نقل ونباته اون از خط فقرمون كه وقتي مي شنوي براي روستاييان برابر 45 هزار تومنه و براي شهرنشينان 75 هزار تومنه سرت سوت مي كشه آخه با اين پول چه جور مي شه نه يه خونواده 5 نفري ,بگيريم يه خونواده 3 نفري رو چرخوند وقتي گوشت گوسفتد با استخون كيلويي 3 هزار تومنه, كرايه خونه سر سام آوره و قيمته ميوه براي خيليا اونقدر بالاست كه بايد سرشونو بچرخونن و رد بشن ديگه چه حال وهوايي برا آدم ميمونه .
وقتي يه روز تمام تو ذهنت زني رو تجسم مي كني كه تا گردن تو زمينه و دارن سنگسارش مي كنن ديگه چي برات مي مونه كه بهش دل خوش كني وقتي نگاه مي كني مي بيني تو همه چي داري ادا در مي آري تو زندگي اداي زندگيو , سر كار اداي كار كردنو تو شادي ادايه شادي رو و اونقدر ادا در مي آري تا يه روز اين بازي مسخره تمام بشه و ديگه يهت بگن بسه هر چي كردي ديگه كافيه, ادا اصولم در نيار ,پاشو بساطت رو جمع كن ببريمت ,و بعد وقتي تو داري ميري, بقيه جمع مي شن وپشت سرت برات اداي عذاداري كردنو در ميارن مگه ميشه دل خوش داشت ................

No comments: