Monday, October 28, 2002

كلاس پنجم دبستان يه بار معلممون گفت براي تكليف رياضي ,خودتون هرچقدر مي تونيد سوال در بياريد و جواب بديد تا ببينم كي بيش تر از همه سوال در مياره .فرداي اون روز اومديم سر كلاس با حدود سيصدوخورده اي سوال كه در اورده بوديم و پيش خودمون فكر مي كرديم ديگه ركورد زديم .معلم اومد سر كلاس از همه خواست دفتراشونو در بيارن و بگن چند تا سوال در اوردن .تعداد سوالهاي من خيلي خوب بود ولي يهو بكي از بچه ها گفت :خانم ما هزار تا سوال در اورديم .خانمم نه گذاشت نه برداشت يه تشويق حسابي پاي دفترش نوشتو حسابي زد تو سر بقيه بچه ها كه ياد بگيريدو از اين حرفها .زنگ تفريح كه شد رفتم سراغ دختره كه هنوز مست غروره تشويق خانمون بود وگفتم دفترتو ببينم .با اكراه دفترشو داد دستم و ديدم آخرين سوالش كه خانم پايينش كلي تشويقش كرده بود شماره هزار داره و تو اون صفحه همون يه مسئله بالاي صفحه نوشته شده.يه صفحه برگشتم عقب مي دونيد چي ديدم آخرين سوال تو اون صفحه شماره نود و نه داشت و خانم معلم عزيزمون بابت صد تا مسئله ناقابل اونهمه تعريفو تشويق كرده بود.

No comments: