Monday, January 06, 2003

ديروز صبح با همون بساط هميشگي از خونه اومدم بيرون البته يه كم زود تر چون مي خواستم قبل از كار قسط بانك مسكن رو هم بدم كه ديگه از فكرش بيام بيرون و دائم نگران خرج كردنش نباشم.ولي خوب خونه مامان اينا عدسي داغ بود و خوشمزه, كه نمي شد ازش گذشت بلاخره خوردن عدسي خيلي بهتراز پارك كردن دم بانك و دادن قسطه, خوب منم كار بهترو انتخاب كردم كه نشونشم موند روي مانتوم ,ساعت هشت رسيدم شركت و به موقع كارت زدم و اول وقت روي يادداشتم كارايي كه بايد انجام بدم اولويت بندي كردم و به هشون زمان دادم تا بهتر به كارام برسم.با اينكه تا آخر وقت مثل چارلي چاپلين تو فيلم عصر جديد شده بودم و از بس مارك كردم وهي راست كليك كردم ازاينجا برداشتم اونجا چسبوندم و از صد تا فايل(البته 90 تاش لافه) اطلاعاتو برداشتم بردم سر هم كردم كه ديگه آخر وقت اصلا قاطي قاطي بودم ولي خوب اين كار كه از صبح شروع شد ه بودو طبق برنامه من بايد تاظهر تموم ميشد تموم نشد كه نشداگه شانس بيارم امروز تموم بشه بايد كلامو بندازم هوا .آخر وقت تو اومدي و مثل هميشه از ته دل شادم كردي .رفتيم تريا و يه كاپوچينو وكيك زديم تو رگ (خيلي دلتون نخواد كاپوچينوش اصلا خوشمزه نبود)اونقدرخوش گذشت كه خستگي روزيادم رفت. بدم به زور منو بردي برام يه روسري زردخوشگل خريدي راستشو بگم با اون مطلب آخرم ياد ليمو شيرين افتاده بودم.خوب بدم رفتيم يكي ديگه از قسطا رو سر راه داديم و من مي تونستم وقتي رسيدم خونه تو نقشه قسطام يه علامت ديگه بزنم راستش از اين كار خيلي خوشم مي اد.فسقلي رو برداشتيم و رفتيم خونه .هنوز لباس بيرونو در نياورده مرغو از فريزرگذاشتم بيرون ياد آموزش غذا پختن در وقت كم افتادم كه به يكي از دوستاي تازه عروسم مي دادم .خلاصه يه شام خوشمزه پختم به نام پلو سيب زميني با مرغ كه خودم از خودم خوشم اومد. تا غذا حاضر مي شد ظرفاي خشكو جمع كردم و ظرفاي كثيفو شستم خونه رو مرتب كردم.لباساي كوچيك فسقلي رو جمع كردم كه ديگه تو دست وپا نباشه وسط كارا با فسقلي هم سر وكله زدم شيركاكائو به هش دادم كلي بازي اين چه رنگي رو كرديم چايي درست كردم و ميوه اوردم و يه پرتفال برا خودم پوست كردم كه تو بازي همشو فسقلي خورد و با خوردن اون اندازه صد تا پرتقال كه خودم بخورم كيف كردم.شام خورديم و بعد اين بهروزه اومد كه كلي دعاش كردم چون فسقلي يه كم آروم گرفت و من تونستم يه كم قلاب بافي كنم .قبل از خواب چند صفحه از كتاب دختري از ايرانو كه براي بار دوم مي خوام بخونمش خوندم . بعد هم مراسم خواب فسقلي كه خودش كلي آيينو و روش داره به خوبي انجام شد وديگه مي شد دفتر روزرو بست. راستش ياد شعر مارگوت بيگل افتاده بودم كه ميگه :
روزت را درياب
اين روز از آن توست
24 ساعت كامل
به قدر كفايت فرصت هست تا روزي بزرگ شود
نگذار هم در پگاه فرو پژمرد

البته يه وقت فكر نكني من از حرفم برگشتم هنوزم سر حرفم هستم روزي 24 ساعتم وقت كم دارم

No comments: