Thursday, January 02, 2003

چهارشنبه هفته قبل از جلسه که اومديم بيرون بليط روي ميزم بود.رفت ساعت 18:10 دوشنبه و برگشت ساعت 17:30 سه شنبه اول یکم لجم گرفت کفتم آخه آدم ساعت 6 پاشه کجا بره اونم روز تعطيل چون معمولا رفتو آخر شب ميگيرن.آخرش گفتم بي خيال دو سه ساعت وقت آزاد دارم که مي تونم مطالبي که دوست داشتم بخونم و مدت ها تو کشوي ميزم خاک خورده با خودم ببرم و تو اي دو سه ساعته تو هتل بخونم......
دوشنبه ماشين سا عت 16.45 اومد دنبالم که برسونتم فرودگاه ...
ساعت 18:30 هواپيما که بويينگ 737 بود از روی زمين بلند شد .من اول سر رديف نشسته بودم که بعد خانمي که باپسر 6-7 سالش جاشون کنار من بود خواهش کرد من دم پنجره بشينم و اونا جاي من بشينن .برا من فرقي نميکرد بعدا فهميدم پسرش تو هواپیما دچار حالت تهوع مي شه برا همين مي خواست سر رديف باشه که اگه يهو ..........
هواپيما بلند شد تازه چراغ بستن کمر بند خاموش شده بود که يه جنب و جوشی افتاد بين مهاماندارا هی می رفتن ته هواپيما هی می دويدن دم کابين خلبان هر آدم گيجي هم بود مي فهميد اوضاع مرتب نيست و يه چِيزي شده .تنها چيز غير عادی که می شد حس کرد گرفتن شديد گوش بود .بعد احساس کردم هواپيما دورزد وارتفاعشو کم کرد مردم هراسان شده بودن و از مهماندارا ميپرسيدن چي شده که خلبات اعلام کرد در عقب هواپيما درست بسته نشده وسيستم کنترل فشار از کار افتاده .
دقايق بر گشت به فرودگاه خيلی جالب بود حس ترسو مي شد تو هوا گرفت .ولی خوب راستش خيلی از مردن نترسيدم چون کاريم از دستم بر نمي اومد اگه هواپيما سقوط مي کرد ديگه هيچکس زنده نمي موند. ولي واقعا حيفم مي اومد که به اين مفتي بميرم.
ولی خوب آخرش هواپيما با سلام و صلوات تو فرودگاه مبدا رو زمين نشست و بعد از دو ساعت که تو هواپيما نگهمون داشتن گفتن با رو بنديلتونو جمع کنين و برين پايين. و من مجبور شدم بلیطمو عوض کنم و با پرواز بعدی برم راستي مي دونين مهماندار هواپيما چي گفت:"اين هواپيما قرار بود ده روز ديگه باز نشست بشه"
خوب همه اين هیجانات مال زندگي تو مملکتيه که جون آدميزاد ارزون ترين چيزاست

No comments: