Saturday, December 28, 2002
Thursday, December 26, 2002
Monday, December 23, 2002
Saturday, December 21, 2002
اين همه كتاب نوشته شده برا شاد بودن و شاد زيستن ولي هيچكدوم نميتونه اثري طولاني داشته باشه البته بي اثر بي اثر هم نيست ولي اثرش نمي تونه ازدارويي كه براي تسكين درد به يه مريض مي دن بيشتر باشه اين دارو ها مي تونه موقتن دردو كم كنه ولي شفاي درد يه چيزه ديگست و مطمئنن درد بر مي گرده چون ريشش وجود داره.حالا ما هي بيام نصيحت كنيم هي خط بديم هي روش در بياريم براشاد بودن هيچ فايده اي نداره مگر اينكه بتونيم مثل كبك سرمونو بكنيم زير برف و كاري به كار هيچكس و هيچ چيز نداشته باشيم .شاد بودن يه پيشنياز داره و اونم يه جامعه شاده با مردم شاد.مردمي كه از حداقل امكانات زندگي بر خوردارن .تو اين جامعه قانون وجود داره از زن و مرد وبچه حمايت ميشه.تو اين جامعه وقتي بچه اي مورد آزار قرار ميگيره جايي هست كه ازش حمايت كنه .وقتي زني از دست كتكاي شوهرش جونش به لبش مي رسه يه خونه امن هست كه بره وپناه بگيره و قانوني هست كه ازش حمايت كنه.تو اين جامعه جوني كه درس خونده علاف كار نيست.پدر زحمتكشي نيست كه شرمنده زن وبچش باشه و مادري نيست كه به علت نداري جگر گوشش تو دستش پرپر بزنه واون كاري از دستش بر نياد كه براش بكنه.
برا همينه كه منو امثال من با اينكه شرايط زندگيشون بد نيست شاد نيستنو از زندگي راضي نيستن يه روز كه آدم كيفش كوكه و شاده كافي يه كم دوربرشو نگاه كنه وسايه فقرو رو تو چشماي بچه هايي كه به جاي نشستن پشت ميز ونيمكت مدرسه تو سرماي زمستون دارن تو آشغالا مي گردن ببينه .حسرتو تو نگاه آدما بخونه يا يه روزنامه بگيره و ورق بزنه اونوقت اين شادي با چنان سرعتي پر مي زنه كه فكر مي كني شايد اصلا از اول نبوده.حالا خودت قضاوت كن چه جوري ميشه اينجا شاد شد و شاد باقي موند.
Monday, December 16, 2002
من اگه يه روز مدير عامل يه شركت بشم مي دوني چي كار مي كنم بدون كم كردن حقوق پرسنل ساعت كارشونو نصف مي كنم يعني ظهر كه شد مي گم بريد خونه وخوش باشيد و اصلا فكر نمي كنم كه ضرر مي كنم چون علاوه بر صرفه جويي در هزينه آب و برق و تلفن مصرفي پرسنل روحيشونم بهتر مي شه و در كل راندمانشون بهتر از وضعيت اول مي شه
همه حيوانات برابرند ولي بعضي برابرترند.
بااينكه چند سال پيش اعلام كردند كه نويسنده اين كتاب يعني جناب جرج اورول جاسوس بوده ولي خوب نميشه از حق گذشت كه كتاباش در نوع خودشون جالبن
Thursday, December 12, 2002
Wednesday, December 11, 2002
ولي خوب اگه دوام بياري و كارتو به سر انجام برسوني اونوقت مي توني يه عالمه كيف كني و مثل الانه من كار بعدي رو كه مدتهاست منتظره تا بري سراغش دست بگيري
Tuesday, December 10, 2002
Monday, December 09, 2002
Saturday, December 07, 2002
Wednesday, December 04, 2002
دل اسیر آرزو های محاله
غبار پشت شیشه میگه رفتی
ولی هنوز دلم باور نداره
حالا راه تو دوره
دل من چه صبوره
کاشکی بودی و
می دیدی زندگیم چه سوتو و کوره....
......
ای بابا حالا یعنی تو ولات کفر یه کامپیوتر گیر نمیاد اقلا چار تاOffline Message برامون بذاری بفهمیم اوضاع احوالت چیه
از این اگر ها بازم خیلی سراغ دارم ولی حالشو ندارم بنویسم چون اگه فقط یکی از همین ها رو انجام بدم خودش خیلی کاره.
Friday, November 29, 2002
Monday, November 25, 2002
Saturday, November 23, 2002
زن رو به شوهر: اي بابا چرا ازراه نرسيده نشستي جلو تلويزيون
مرد:چطور مگه
زن:حالا زير آسمان شهر شروع مي شه عرق داري مي چايي
يه روز يه مردو زن دهاتي داشتن از مسيري مي رفتن.توي راهشون مي رسن به يه رودخونه خروشان كه براي عبور از آن چاره اي نبوده جز اينكه به آب بزنن.مرد دهاتي ميگه من مي ترسم زنه ميگه اشكال نداره من كولت مي كنم.خلاصه زن مرده رو كول مي كنه و به آب مي زنه وسط راه خسته مي شه وميگه:" من ديگه خسته شدم واي كه چقدر سنگيني ".مرده هم جواب مي ده آخه ماشالله من مردم .
Friday, November 22, 2002
Wednesday, November 20, 2002
Monday, November 18, 2002
كفشامو از تو جاكفشي در آوردم كه وقتي فسقلي رو بغل مي كنم ديگه نمي تونم در جاكفشي رو باز كنم.كليد ماشين رو گذاشتم تو جيبم كه مجبور نشم تو پاركينگ يه ساعت تو كيفمو بگردم اونم در حالي كه تو دستام يه بچه خوابه .كليد خونه رو هم گرفتم دستم كه بتونم وقتي مي آم بيرون راحتتر درو قفل كنم زنجير پشت درم برداشتم. آخه نمي دوني ديروز چه مكافاتي كشيدم تا بازش كردم خودت حساب كن يه بچه خواب تو بغلت باشه اونم باتشك وپتو يه ساك بچه با كيف خودتم ازت آويزون باشه تازه بخواي زنجيره پشت درو باز كني .برا همين ديروز مجبور شدم يه پامو بذارم روجاكفشي وفسقلي رو با تشكش و پتوش در حالي كه با يه دستم گرفتمش رو پام تكيه بدم تا يه دستم آزاد بشه و بتونم دروباز كنم آخرش با اين همه آكروبات بازي مجبورشدم تو آسانسور بشينمو تشكشو كه ديگه داشت مي افتاد درست كنم ...
خلاصه بعد از انجام دور انديشي هاي لازم وانداختن كيفموخودم و قمقه شير به دوشم رفتم برا برداشتن فسقلي .تازه كيسه لباساشم بود.پتو كوچيكشو كه خونه مامانم جا گذاشته بودم مجبور شدم با اون پتوي اصلي بزرگش ببرمش گذاشتمش رو تشك. راستش اول گفتم ديگه تشكشو نبرم ولي يادم اومد كه هوا خيلي سرده و صندلي ماشين هم يخ كرده ., وممكنه سرما بخوره و پتو رو دولا كردم كه اقلا يه كم جمو جور تر شه و انداختم روش كيسه لباساشوهم گذاشتم كنارش كه با هم بلندشون كنم .خلاصه برش كه داشتم ديدم اي واي كلاهش زير پاش بوده و برش نداشته بودم كلاهو گذاشتم تو جيب كتم و خلاصه از خونه اومديم بيرون يه كم لاي چشماشو باز كرد ولي دوباره تو آسانسور خوابيد منم سرمو كردم تو موهاي نازشو از بوي شامپو جانسونش كه با بوي عرق سرش قاطي شده بود لذت بردم و چند تا بوسش كردم كه رسيديم به پاركينگ. باز كردن در آسانسور هم در اين وضعيت قلق خودشوداره بايد پشتتو بكني به در و هلش بدي تا باز شه .شانس آوردم كه يادت رفته بود در عقب ماشينو قفل كني براي همين راحت تونستم بذارمش رو صندلي عقب و شير وكيف خودمو گذاشتم رو صندلي جلو بعد هم كلاهشو كه حسابي جيبمو قلمبه كرده بود كذاشتم تو ساكش و خودم سوار شدم.كتف راستم درد مي كرد و انگشتهاي دست چپم انگار كش اومده بودن.ضبط رو از زير صندلي در اوردم و سر جاش گذاشتم ماشينو روشن كردم وضبط رو كه نوار آريان توش بود روشن كردم ساعت تقريبا هفتو بيست وچند دقيقه بود كه از تو پاركينگ اومدم بيرون و رفتم كه روز كاريمو شروع كنم.
Sunday, November 17, 2002
خورشيد داره آفتاب داره مهتاب داره عشق داره نفرت داره عاشق ديونه داره كتابو مدرسه داره درس داره .حرف حساب و نا حساب زياد داره دكتر داره دوا داره دردومرضو و سلامتي , همه رقمي زياد داره
از سياست يا ديانت حتي خيانتم داره .اينجا مي شه دروغ بگي راست بگي خودت باشي بزرگ بشي كوچيك بشي هرچي مي خواي همون بشي .خاطره هاتو رو كني يا كه اونا رو چال كني يه آدم تازه بشي
اينجا ميشه زار بزني خنده كني يا شاد بشي .نظر بدي نظر بخواي سوال كني جواب بدي هيچكي كاري بات نداره..اينجا مي شه كلاغ بشي پر بزني , آهو بشي سر بزني , جارچي بشي جار بزني. به هر خونه سر بزني
قصه بگي شعر بگي گل بگي و گل بشنوي حتي ميشه هيچي نگي فقط بياي سر بزني.
همسايه ها تو بشناسي يا سر بزير بياي بري .....
بازم بگم؟
خسته شدم فقط بدون اينجا يه شهره كامله
"نيمه پنهان "و "شب يلدا".اوليش يه فيلم فوق العاده است كه خيلي حرف برا گفتن داره و دوميش به نظر من فقط از آهنگهاي جالبي استفاده كرده بود و سرتا سر فيلم شايد يه جمله حسابي گفته نشد.و با دستمايه قرار دادن عشق و گفتن جملات قلمبه سلمبه سعي مي كرد وقت مردمو پر كنه.آخه مگه دوست داشتن اينقدر كشكيه كه به اين راحتي بياد وبره
Wednesday, November 13, 2002
Saturday, November 09, 2002
Wednesday, November 06, 2002
حالا ازاون موقع خيلي وقت گذشته ولي خوب من هنوز عاشق گلاب نباتاي ماه رمضونم تازه گلاب نباتو ليواني هم مي خورم كه خيلي هم حال مي ده
Tuesday, November 05, 2002
Monday, November 04, 2002
Sunday, November 03, 2002
Saturday, November 02, 2002
Friday, November 01, 2002
Tuesday, October 29, 2002
مجلس شوراي اسلامي، در يك عقبنشيني، براي جلب نظر شوراي نگهبان، با تغيير مصوبة خود، اولياي كودكان را از پيگرد قانوني و پرداخت جريمه يا حبس در صورت كودك آزاري معاف كرداين اقدام در جهت تأمين نظر شوراي نگهبان صورت گرفت، مجلس در يكي از مواد مصوبه اين طرح تصويب كرده بود كه كلية افراد و مؤسسات و مراكزي كه به نحوي مسؤوليت نگهداري و سرپرستي كودكان را برعهده دارند مكلفند به محض مشاهده موارد كودك آزاري، مراتب را جهت پيگرد قانوني مرتكب و اتخاذ تصميم مقتضي، به مقامات صالح قضائي اعلام نمايند، تخلف از اين تكليف موجب حبس تا 6 ماه يا جزاي نقدي تا 5 ميليون ريال خواهد بود.
ولي شوراي نگهبان اين ماده را مغاير با شرع تشخيص داده و خواهان اصلاح آن از سوي مجلس شده بود و مجلس نيز در نشست روز يكشنبه خود به منظور تأمين نظر شوراي نگهبان، در مورد اين مصوبه، تبصرهاي به مادة مذكور اضافه كرد كه به موجب آن اولياي كودكان از شمول اين ماده مستثني ميباشند. به اين ترتيب هرگاه كودكي مورد آزار و ضرب و شتم والدين خود قرار بگيرد، والدين آنها، از هرگونه تعقيب مصون خواهند ماند
Monday, October 28, 2002
Sunday, October 27, 2002
وقتي يه روز تمام تو ذهنت زني رو تجسم مي كني كه تا گردن تو زمينه و دارن سنگسارش مي كنن ديگه چي برات مي مونه كه بهش دل خوش كني وقتي نگاه مي كني مي بيني تو همه چي داري ادا در مي آري تو زندگي اداي زندگيو , سر كار اداي كار كردنو تو شادي ادايه شادي رو و اونقدر ادا در مي آري تا يه روز اين بازي مسخره تمام بشه و ديگه يهت بگن بسه هر چي كردي ديگه كافيه, ادا اصولم در نيار ,پاشو بساطت رو جمع كن ببريمت ,و بعد وقتي تو داري ميري, بقيه جمع مي شن وپشت سرت برات اداي عذاداري كردنو در ميارن مگه ميشه دل خوش داشت ................
Saturday, October 26, 2002
كرگدن گفت : نه امكان ندارد كرگدن ها نمي توانند دوست بشوند .
دم جنبانك گفت : اما پشت تو مي خارد ، لاي چين هاي پوستت پر از حشره هاي ريز است . يكي بايد پشت تو را بخاراند . يكي بايد حشره هاي لاي چين هايت را بچيند .
كرگدن گفت : اما من نمي توانم با كسي دوست بشوم . پوست من خيلي كلفت است ، همه به من مي گويند پوست كلفت .
دم جنبانك گفت : اما دوست عزيز ، دوست داشتن به قلب مربوط مي شود نه به پوست .
كرگدن گفت : ولي من كه قلب ندارم ، من فقط پوست دارم .
دم جنبانك گفت : اين كه امكان ندارد ، همه قلب دارند .
كرگدن گفت : كو كجاست ، من كه قلب خودم را نمي بينم ؟
دم جنبانك گفت : خوب ، چون از قلبت استفاده نمي كني ، قلبت را نمي بيني . ولي من مطمئنم كه زير اين پوست كلفت ات ، يك قلب نازك داري .
كرگدن گفت : نه ، من قلب نازك ندارم ، من حتما" يك قلب كلفت دارم .
دم جنبانك گفت : نه ، تو حتما" يك قلب نازك داري ، چون به جاي اين كه دم جنبانك را بترساني ، به جاي اين كه لگدش كني ، به جاي اين كه دهن گشاد و گنده ات را بازكني و آن را بخوري ، داري با او حرف مي زني .
كرگدن گفت : خوب ، اين يعني چي ؟
دم جنبانك گفت : وقتي كه يك كرگدن پوست كلفت ، يك قلب نازك دارد يعني چي ؟
دم جنبانك گفت : يعني اين كه مي تواند دوست داشته باشد ، مي تواند عاشق بشود .
كرگدن گفت : اينها كه مي گويي يعني چه ؟
دم جنبانك گفت : يعني … بگذار روي پوست كلفت قشنگت بنشينم ، بگذار …
كرگدن هيچ چي نگفت . يعني داشت دنبال يك جمله مناسب مي گشت . فكر كرد بهتر است همان اولين جمله اش را بگويد .
اما دم جنبانك پشت كرگدن نشسته بود و داشت پشتش را مي خاراند . داشت حشره هاي ريز لاي چين هاي پوستش را برمي داشت .
كرگدن احساس كرد چقدر خوشش مي آيد . اما نمي دانست از چي خوشش مي آيد .
كرگدن گفت : اسم اين دوست داشتن است ؟ اسم اين كه من دلم مي خواهد تو روي پشت من بماني و مزاحم هاي كوچولوي پشتم را بخوري ؟
دم جنبانك گفت : نه ، اسم اين نياز است ، من دارم به تو كمك مي كنم و تو از اين كه نيازت برطرف مي شود ، احساس خوبي داري . يعني احساس رضايت مي كني ، اما دوست داشتن از اين مهمتر است .
كرگدن نفهيد كه دم جنبانك چه مي گويد .
روزها گذشت ، روزها و هفته ها و ماه ها و دم جنبانك هر روز مي آمد و پشت كرگدن مي نشست . هر روز پشتش را مي خاراند و هر روز حشره هاي كوچك مزاحم را از لاي پوست كلفتش برمي داشت و كرگدن هر روز احساس خوبي داشت .
يك روز كرگدن به دم جنبانك گفت : به نظر تو اين موضوع كه گرگدني از اين كه دم جنبانكي پشتش را مي خاراند و حشره هاي مزاحمش را مي خورد احساس خوبي دارد ، براي يك كرگدن كافي است ؟
دم جنبانك گفت : نه ، كافي نيست .
كرگدن گفت : درست است كافي نيست . چون من حس مي كنم چيزهاي ديگري هم دوست دارم . راستش من بيشتر دوست دارم تو را تماشا كنم .
دم جنبانك چرخي زد و پرواز كرد ، چرخي زد و آواز خواند ، جلوي چشم هاي كرگدن .
كرگدن تماشا كرد و تماشا كرد و تماشا كرد . اما سير نشد .
كرگدن مي خواست همين طور تماشا كند . كرگدن با خودش فكر كرد : اين صحنه قشنگ ترين صحنه دنياست و اين دم جنبانك قشنگ ترين دم جنبانك دنيا و او خوشبخت ترين كرگدن روي زمين . وقتي كه كرگدن به اينجا رسيد احساس كرد كه يك چيز نازك از چشمش افتاد .
كرگدن ترسيد و گفت : دم جنبانك ، دم جنبانك عزيزم ! من قلبم را ديدم ، همان قلب نازكم كه مي گفتي ، اما قلبم از چشمم افتاد . حالا چكار كنم ؟
دم جنبانك برگشت و اشك هاي كرگدن را ديد ، آمد و روي سر او نشست و گفت : غصه نخور . دوست عزيز ، تو يك عالم از اين قلب هاي نازك داري .
كرگدن گفت : راستي اين كه كرگدني دوست دارد ، دم جنبانكي را تماشا كند و وقتي تماشايش مي كند ، قلبش از چشمش مي افتد ، يعني چه ؟
دم جنبانك چرخي زد و گفت : يعني اين كه كرگدن ها هم عاشق مي شوند . كرگدن گفت : عاشق يعني چه ؟
دم جنبانك گفت : يعني كسي كه قلبش از چشم هايش مي چكد .
كرگدن باز هم منظور دم جنبانك را نفهيمد ، اما دوست داشت دم جنبانك باز حرف بزند . باز پرواز كند و او باز هم تماشايش كند و باز قلبش از چشمهايش بيفتد .
كرگدن فكر كرد اگر قلبش همين طور از چشم هايش بريزد ، يك روز حتما" قلبش تام مي شود . آن وقت لبخند زد و با خودش گفت : من كه اصلا" قلب نداشتم ، حالا كه دم جنبانك به من قلب داد ، چه عيبي دارد ، بگذار تمام قلبم را براي او بريزم .
Tuesday, October 22, 2002
Monday, October 21, 2002
Sunday, October 20, 2002
Saturday, October 19, 2002
Wednesday, October 16, 2002
Saturday, October 12, 2002
Thursday, October 10, 2002
Wednesday, October 09, 2002
Tuesday, October 08, 2002
Listen to the falling rain Listen to it fall And with of every
You know I love you more Let it rains all night long Let my love for you go strong As long as we’re together Who cares about the wether?
|
Listen to the falling rain Listen to it fall And with of every
I can hear you call Call my name right
I can hear above the clouds And I’m hear about the puddles You and I together huddle
|
Listen to the falling rain Listen to it fall It’s raining It’s puoring The old man is snoring Went to bed and bumped
He coulden’t get
|
Sunday, October 06, 2002
Monday, September 30, 2002
Wednesday, September 25, 2002
Sunday, September 22, 2002
بازهم حسادت كودكانه به جامدادي بغل دستي.بازهم تگاه حسرت بار دخترك به مانتوي نو بغل دستيش و خجالتش ازمانتوي رنگ ورو رفته و مستعمل خودش.يازهم فرار پدر از زير بارش اشك چشمهاي پسرش.
بازهم جورابهايي كه فراموش شده اند و بدون وصله پوشيده مي شوند و بازهم دعا هاي كوجك و از ته دل بچه ها :
" كاشكي امروز بارون نيايد آخه اونوقت با اين كفشهاي سوراخ چي كار كنم ."
" كاشكي امروز نقاشي نداشته باشيم آخه روم نمي شه مداد رنگي هامو در بيارم ."
"كاشكي نگن امروز ورزشه .آخه اگه مانتومو در بيارم همه وصلشو مي بينن."
"كاشكي ازمون نپرسن بابا هاتون چي كارن آونوقت چه جوري بگم كه بابا ندارم"
......
Wednesday, September 18, 2002
Tuesday, September 17, 2002
بكنند و بفرستنشون يه سياره اي كه بشه توش زندگی كرد. بعدم بی خيالشون بشن و يه 10 هزار سال ديگه يه سری به سيارشون بزنن ببيندد اونجا چه خبره . ...
Monday, September 16, 2002
Saturday, September 14, 2002
Wednesday, September 11, 2002
يه پيرمرد 90 ساله آمريكايی كه لهستانی الاصل بوده و تو آمريكا به فلاكت و بدبختی و با كنار خيابون خوابيدن و تو آشغالا گشتن روزگار می گذرونده و حسابی بی خانمان و بدبخت بوده عمرشو می ده به شما .
بعد از مرگش كاشف به عمل مياد كه ايشون وصيت فرمودن داراييشونو كه يه مقدار ناچيز 5ميليون دلاری بوده به ارتش اسراييل هديه كنند.
روح مادر بزرگ مادرم شاد اگه الان زنده بود حتما می گفت "نه خود خوری , نه كس دهی ,گنده كنی به سگ دهی"
Tuesday, September 10, 2002
مثلا يكي قتل مي كنه و بقيه از بازي مي اندازنش بيرون مثلا دارش مي زنن.
يكي سوال مي كنه وچون كسي نمي تونه به سوالش جواب بده خطرناك ميشه واونو هم مياندازن بيرون
يكي شك ميكنه و چون ممكنه بيماريش واگير دار باشه مي ره پهلو دو نفر قبلي
يكي خوش شانس مي شه شك مي كنه سوال مي كنه واونقدر مي مونه كه قوانينو عوض مي كنه و قانون مي ذاره كسي نبايد به من شك كنه و يا از من سوال كنه وگرنه ..........
و اين بازي تا ابد ادامه پيدا مي كنه
Monday, September 09, 2002
Sunday, September 08, 2002
Tuesday, September 03, 2002
Sunday, August 25, 2002
Wednesday, August 21, 2002
A
- Avoid negative people, things and habits.
B
- Believe in yourself!
C
- Consider things from every angle.
D
- Don't give up and don't give in.
E
- Enjoy life today, yesterday is gone
and tomorrow isn't here yet!
F
- Family and Friends are treasures,
enjoy their riches.
G
- Give more than you planned to give.
H
- Hang on to your dreams!
I
- Ignore those who try to discourage you.
J
- Just do it!
K
- Keep on trying, no matter how hard it seems.
L
- Love yourself first and foremost.
L
- Make it happen!
N
- Never lie, cheat, or steal.
Always strike a fair deal.
O
- Open your eyes and see things
as they really are.
P
- Practice makes perfect!
Q
- Quitters never win and winners never quit.
R
- Read, study and learn about everything.
S
- Stop procrastinating!
T
- Trust in yourself and never give up.
U
- Understand yourself and understand others.
V
- Visualize your dreams.
W
- Want to enjoy life.
X
- X-ccelerate your efforts!
Y
- You are unique in all the world,
and nothing can replace you.
Z
- Zero in on your target and go for it!!
Saturday, August 17, 2002
You fail to recognize how busy I am.
I put in 24-hour days, every fricken day.
I have to oversee the operation of all existence.
I have to mange the relationship between time and space.
I am busy maintaining solar systems, black holes, comets, asteroids, planets, the milkyway, blah
blah blah...
It's not bad enough that I have to prevent your shitty little planet from smashing into
Neptune or getting sucked into the sun, I have to constantly listen to you people bitch.
What do you want from me? What else could I possibly give you Iranians?
I picked the best prime real estate on Earth and handed it to you.
I gave you beautiful vacation spots in the north of the country,
magnificent mountains in the west, an exquisite desert in the east and a perfect passage
to oceans in the south.
I gave you ravishing lands, clean air, lushes trees, fruitful soil,
and roaring rivers. I gave you riches that were the envy of humanity.
I gave you resources others would kill for. What did you do with it? Nothing.
You sat on your lazy asses and let it all go down the drian.
I put an ocean of oil underneath you to power the world.
But you people were so inarticulate, you didn't even appreciate it.
Others came and plundered it.
I made you smart, creative, and innovative. Did you ever use your brains?
Hell no! You just let it all go to waste. And those among you who did use your brains
were immediately shunned or eliminated by your own compatriots.
You bought, used, wasted, consumed, purchased, drained, exhausted natural resources
And contributed nothing in return.
While I watched other nations create, invent, change, produce, discover, contrive,
you people went through life clueless.
Oh, and another thing: I'm tired of listening to you people blame all your deficiencies
on other nations. They took your oil? Tough shit-- you didn't deserve it.
They took your lands? Big deal-- what good did you do with it anyway?
They stole your resources? Oooh, It breaks my heart.
I have had my eyes on you in last 3000 years and I have not seen people as lazy,
cunning, lying, cheating, and ass kissing as you.
You're the most unkind to your own kind. You always chose the easy way out.
Minimum pain, maximum gain.
What did you do with those few brilliant poets, artists, scientists, thinkers,
and savants who appeared among you? You managed to push them under the water to
avoid feeling inadequate.
Well, this might come as a shock to you, but it doesn't work like that.
You see, I created humans to be productive not to sit around and watch life go by.
Others achieved, you didn't. End of story.
So from the Office of the Chairman of the Board of Existence to the citizens of Iran,
read my lips: Please quit whining. I have a universe to run and there is nothing else
I can do for you. Ciao baby!
Tuesday, August 13, 2002
زندگي و مرگ كوكان بيهويت كجا ثبت ميشود
اينها كودكان بيهويتند؛ كودكاني كه مليتشان مشخص نيست. حق برخورداري از حقوق شهروندي، حق تحصيل، حق ازدواج، حق اشتغال، حق بهرهمندي از تامين اجتماعي، حق استفاده از خدمات درماني و ... ندارند معلوم نيست زندگي و مرگشان كجا ثبت ميشوداگر تحت آزار قرار گيرند، اگر زير شكنجه والدين بميرند، اگر مورد سوء استفاده باندهاي اقتصادي و فحشا قرار گيرند ، اگر قرباني سوء استفادههاي جنسي شوند، اگر ربوده شوند و اگر ...، مدعيالعموم و شاكي ندارند آنها ناخواسته پا به عرصه حيات نهادهاند و به جرم ناكرده، بار تخلف پدران و مادران خويش ميكشند، آوارهاند و از هويت خود بيخبر اين كودكان كه حاصل ازدواجهاي غيرقانوني ثبت نشده، صيغههاي پنهاني، روابط نامشروع، سرراهي - به هر دليل - هستند، متولي قانوني ندارند. قانون مدني جمهوري اسلامي ايران تصريح ميكند: كودكاني كه مادر آنها ايراني و بدون كسب موافقت دولت جمهوري اسلامي با تبعه خارجي ازدواج كردهاند، اخذ شناسنامه و در نتيجه تحصيل تابعت ايران براي آنها غيرممكن است پس از شروع جنگهايي در افغانستان و به دنبال آن نابساماني در اوضاع اين كشور وضع به گونهاي شد كه ايران را جزو نخستين كشورهاي مهاجرپذير دنيا كرد. حاصل اين شرايط تولد كودكاني بود كه به دليل اقامت غيرقانوني پدرانشان، ازدواج آنها غيرقانوني بوده؛ به ثبت نرسيدند و در نتيجه طبق قانون، اين كودكان از حق داشتن شناسنامه محروم شدنداز سويي ديگر، شماري از مردان افغاني پس از ازدواج در ايران، خاك كشور را ترك كردند و همسرانشان به خاطر داشتن تبعيت ايراني ماندگار شدند با كودكاني كه اينك سرپرستي ندارند و در سطح كوچه و خيابان شهر رهايند دسته دوم از كودكان بيهويت كه داراي پدر و مادر ايراني، حاصل صيغههاي پنهاني هستند كه نه مادر ـ به دليل ترس از موقعيتش ـ و نه پدر ـ به دليل خودخواهي و يا ... ـ حاضر به پذيرش كودك نيست و يا پدر، زن صيغهاي و كودك را رها كرده و مادر مانده و فرزندش. گروه ديگري از كودكان بيهويت، ثمره ازدواجهاي شرعي ثبت نشده به هر دليل ممكن هستند.همچنين برخي از كودكان بيهويت حاصل روابط نامشروعند كه تولد اين دسته از فرزندان نيز ممكن است در جايي به ثبت نرسد. با توچه به 4 هزار ازدواج صورت گرفته زنان ايراني با مردان افغاني، احتمال مي رود 7 يا 8 هزار كودك بيهويت در كشور داشته باشيم كودكان بيهويت در هيچ مدرسهاي ثبتنام نميشوند؛ حق آموزش ندارند؛ حتي اگر مستعد و باهوش باشند. تربيت و پرورش آنها اهميتي ندارد. اينها همان كساني خواهند شد كه در آينده تبعات سنگين از باب جرايم اجتماعي بر جامعه ما تحميل خواهند كرد كودكان بيهويت ارتباطي با اشتغال ندارند و آنها در خيابانها رها و تحت عنوان كودكان خياباني مشغول به كارندهنوز در مورد كودكان بيهويت بالاتر از سنين 13 يا 14 سال آمار خاصي وجود ندارد. بيشترين سن كودكان بيهويت، شايد حدود 13 سال و در مشهد بوده؛ بنابراين هنوز فرصت باقيست و بايد تا دير نشده به فكر سرانجام كودكان بيهويت باشيم؛ چرا كه در صورت عدم توجه اين مهم، ممكن است همين كودكان پس از رسيدن به سن ازدواج ، دست به ازدواج غيرقانوني زده و خودصاحب فرزنداني بيهويت شوند آنگاه ما را با پدر ، مادر و نسلي بيهويت روبهرو خواهند كرد
Monday, August 12, 2002
مواد اين ترشی عبارتند از آلبالو سركه ونمك.برای تهيه اين ترشی كافی است كه چوب آلبالو ها را جدا كنيد و بعد از شستن بگذاريد كاملا خشك شود. نمك را در سركه حل كنيد و در ظرفی كه می خواهيد ترشيتان را در آن بريزيد و قبلا آن را هم شسته و كاملا خشك كرده ايد . مواد فوق را ربخته در ظرف را ببنديد .حالا بايد يه دو هفته ای صبر كنيد تا اين ترشی خوشمزه و خوش قيافه آماده شود.
Saturday, August 10, 2002
اكثر مادران در اين موقعيت قرار گرفته اند كه كودكشان گرسنه بوده وغذايی آماده برای دادن به او ندارنددر اين مواقع می توانيد از اين دستور استفاده كرده و يك غذای ساده و سبك وسريع آماده نماييد.مواد اصلي اين غذا عبارتند از ورميشل و شير كه می توانيد برای تنوع از سبزيجات مانند جعفری و يا قارچ نيز (برای كودكان بزرگتر ) استفا ده نماييد.
روش آماده كردن:
شير را به جوش می آوريد و به شير در حال جوش ورميشل(و در صورت استفاده جعفری و قارچ) را اضافه نماييد برای چاشنی می توانيد از كمی نمك استفاده كنيد. با پخته شدن ورميشل غذا آماده است .قبل از استفاده مي توانيد به غذا كمی هم كره اضافه نماييد .دقت كنيد كه كره جوشيده نشود و حتما بعد از كشيدن غذا اضافه شود.
از امروز مي خوام وبلاگم رو جهت دار كنم .اين چند وقت كه با وبلاگ و وبلاگ نويسي آشنا شدم خيلي فكر كردم وبلاگم چه جوري باشه دلم نمي خواد اينجا از غم وغصه هاي زندگي بگم چون مي دونم همه به اندازه كافي غم و غصه دارند حالا هم تصميم دارم از زندگي بگم هر چي كه بوي زندگي مي ده و مي تونه ارامش به همراه داشته با شه برام ارزشمنده.حرفام سادست غلمبه سلمبه هم نمي خوام حرف بزنم .مطالبم رو از لابلاي زندگي پيدا مي كنم اول هم با تجربه هاي خودم شروع مي كنم ولي خوشحال مي شم كه از بقيه هم بشنوم حرفام مطمئنا رنگ و بوي زنانه خواهد داشت وشايد بيشتر بدرد دختران زنان خانه دارومادران شاغل بخورد اميدوارم بتونم مرتب بنويسم و در نهايت به هدفي كه برا خودم از اينجا تعريف كردم برسم
Sunday, July 28, 2002
Saturday, July 27, 2002
Sunday, July 21, 2002
Friday, July 19, 2002
Tuesday, July 16, 2002
���� ���� �� ���
���� ������ �� �� �������
� ���� ���� �� �������
�� ���� � �� ���� ....
����� �� �������� ���� ��� � ���� ���
� ������� �� ���������� ��
�� ���� �� �����
����� �� ��� ��� ���� �� ������
� ��� �����
� ��� ������ ������ �� ��� ������ ���� ������
�� ���� ����� ����� �� ����
�� �����
��� ����� ���� �� ���� �� ������
�� ��� ��� ����� ���� ���
���� �����
� ��� ����� ��� ���
� �� �� ��� ����
���� �� ��� ������� ����� �� �����
�� ��� ���� ���������
����� �� ���� �� ����� ������ ������.
������ ��� �� ����� ���� ����
Wednesday, July 03, 2002
نمي خواهم در مورد درست يا غاط بودن اين مجازات فكر كنم و يا نظر بدهم ولي فكر مي كنم كه اگه يه روز مي دونستم كه چه مدت ديگه زنده ام چه تاثيري به حالم داشت آيا روش زندگيم عوض مي شد آيا كار جالبي مي كردم يا به اين زندگي روز مره ادامه مي دادم و يا اونقدر وحشت مي كردم وغصه مي خوردم كه از ترس زود تر از مدت مقرر دار فاني رو وداع مي گفتم